بسمالله
صادق مهربانم نمیتوانم چیزی بنویسم ـ زیرا اگر بخواهم قلب خود را باز کنم باید با اشک و خون بنویسم و این کار الآن مقدورم نیست.
چقدر دلم گرفته، چقدر پژمردهام زیر کوهی از دروغ و غم فشرده میشوم و مسوولیت بزرگی که بر دوشم گذاشته شده است سنگینی میکند، افتان خیزان برای ادای وظیفه قدم برمیدارم و آرام و آرام به سوی سرنوشتی مجهول به پیش میروم دلم برای تو خیلی تنگ شده است، تا راز و نیاز قلبی خود را با تو باز کنم از ظلمها و ستمها از خیانتها و جنایتها سخن بگویم و شهادت بهترین و صمیمیترین دوستان خود را بازگو کنم و فقر و درماندگی و گرسنگی محرومین را بگویم، و رسالت سخت آینده را گوشزد کنم...
حال ما به طور نسبی خوب است، فشارهای کشنده و خردکننده فروکش کرده است چپ در حال سقوط است، زیر فشار سوریه در حال خرد شدن است.
من در رفتنم و فرصت نشستن و نوشتن ندارم در حالیکه تو در قلب منی سلام آتشین مرا به خانواده و دوستان نزدیک برسان.
برادرت ـ مصطفی
* * *
[[page 327]]