فصل سوم : خاطرات آیت الله محمد رضا رحمت

مرگ را با چیزی نمی توان مداوا کرد

کد : 91631 | تاریخ : 16/08/1395

‏در شب آن روزی که مجلس ختم مرحومه خانم آقا سیدجعفر مرعشی در مسجد شیخ ‏‎ ‎‏انصاری برگزار شد، من تا آخرین لحظه مراسم در خدمت حاج آقا مصطفی خمینی ‏‎ ‎‏بودم. بعد با هم از مسجد بیرون آمدیم و خداحافظی کردم و من به منزل آمدم. تقریبا‏‎ ‎‏می توان گفت در بیرون منزل، من آخرین نفری بودم که با وی خداحافظی کردم، اما‏‎ ‎‏صبح روز بعد چون جنازه مرحوم پسر آیت الله نائینی را از ایران به نجف آورده بودند ‏‎ ‎‏بنا بود از مسجد بهبهانی تشییع شود. درس ها هم تعطیل بود وقتی ساعت 8 صبح به ‏‎ ‎‏جلوی مسجد بهبهانی برای تشییع جنازه رفتم، دیدم آقایان و طلاب زیاد هستند ولی از ‏‎ ‎‏رفقای من کسی نیست. تعجب کردم، یک وقت دیدم که یکی از رفقا به نام شیخ ‏‎ ‎‏رمضانعلی اصفهانی آمد و گفت: فلانی چرا این جا هستی؟ گفتم: کجا باشم خوب ‏‎ ‎‏است؟! گفت: رفقا در بیمارستان منتظر شما هستند. گفتم: چه شده؟ گفت: خبر نداری؟ ‏‎ ‎‏گفتم: نه. گفت: حاج آقا مصطفی حالش به هم خورده و او را به بیمارستان برده اند. ‏‎ ‎‏گفتم: آشیخ شوخی نکن. چون باورم نمی آمد، برای این که شب با او بودم بلافاصله ‏‎ ‎‏سوار ماشین شدم و جلوی بیمارستان آمدم. وقتی رسیدم، دیدم کنار دیوار بیمارستان ‏‎ ‎‏آیت الله آقا سید محمد بجنوردی به اتفاق با آقای رضوی داماد مرحوم آیت الله امینی ‏‎ ‎‏نشسته اند. تا مرا دیدند، گفتند: امام خبر شد؟ شما چه خبر داری؟ گفتم: هیچ. حالا حاج ‏‎ ‎
‎[[page 62]]‎‏آقا مصطفی کجاست؟ گفتند: پزشکی قانونی.‏

‏وقتی به پزشکی قانونی رفتم دیدم که هیچ آثار حیاتی در او نیست. تابوت آوردند ‏‎ ‎‏که جنازه را حمل کنیم. وقتی ایشان را در تابوت می گذاشتیم دیدم که پای چپشان سبز ‏‎ ‎‏و کبود شده و فقط انگشت شصت زرد بود و پای راست هم بعضی رگ هایش در حال ‏‎ ‎‏کبود شدن بود و رگ پیشانی هم در حال کبودی بود و این جا بود که ما به شهادت وی ‏‎ ‎‏یقین پیدا کردیم و جنازه را به طرف کربلا حمل کردیم. وقت غسل دادن سید علی ‏‎ ‎‏شاهرودی پسر مرحوم آیت الله شاهرودی که وی را غسل می داد گفته بود رگ پشت ‏‎ ‎‏کمر پهلوی ستون فقرات کبود بوده است. همه این ها دال بر این بود که ایشان مسموم ‏‎ ‎‏شده است البته چیز دیگری هم که این مطلب را تایید می کرد این بود که چون در ‏‎ ‎‏نجف رسم بود بعد از مجالس ترحیم صاحبان عزا به بازدید بزرگانی می رفتند که در ‏‎ ‎‏مجالس ختم شرکت کرده بودند از جمله کسانی که برای مجلس ترحیم آمده بودند ‏‎ ‎‏آقای آشیخ علی کاشف الغطاء بود که علاقه شدیدی به حاج آقا مصطفی داشت؛ ما هم ‏‎ ‎‏زیاد اطلاع نداشتیم؛ صبح روزی که بنا بود جنازه مرحوم حاج آقا مصطفی در نجف ‏‎ ‎‏تشییع شود، جنازه را شب از کربلا آوردیم و در جامعة النجف گذاشتیم، چون بعضی ‏‎ ‎‏مایل بودند که از آنجا تشییع شود؛ تصمیم بر این شد که از مسجد بهبهانی تشییع گردد، ‏‎ ‎‏لذا آقای دعایی و برخی دیگر از برادرانی که رفته بودند جنازه را برای تشییع بیاورند ‏‎ ‎‏چون فاصله جامعة النجف که در خارج شهر بود تا مسجد بهبهانی طولانی بود؛ اول ‏‎ ‎‏صبح که رفته بودند جنازه را بیاورند دیده بودند آقای شیخ کاشف الغطاء به تنهایی ‏‎ ‎‏بالای جنازه نشسته و با صدای بلند گریه می کرد‏‏ ـ‏‏این شدت علاقه او را به مرحوم ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی ثابت می کند‏‏ ـ ‏‏در هر صورت شخص امام نمی توانست همه جا بازدید ‏‎ ‎‏برود، لذا من بعد از مراسم ختم به اتفاق بعضی از آقایان از جمله آقای خاتم یزدی و... ‏‎ ‎‏تصمیم به بازدید آقای کاشف الغطاء گرفتیم؛ شب وقتی به منزل رفتیم او خیلی از ‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا مصطفی تعریف و تقدیر می نمود؛ یکی از مطالبی که خاطرنشان ‏‎ ‎‏می کرد این بود که فلان دکتر گفته که اگر سید (امام) اجازه بدهد من جنازه ‏‎ ‎
‎[[page 63]]‎‏را کالبدشکافی و اثبات می کنم که وی مسموم شده است. البته نمی دانستیم در کجا و به چه صورت مسموم شده است. شبهه بسیار قوی این بود که او مدتی قبل از ‏‎ ‎‏شهادت به لبنان ‏‏و سوریه تشریف برده بود، در آنجا دارویی ‏‏خورانده بودند که بنا به ‏‏گفته ‏‎ ‎‏دکترها به تدریج تا مدت شش ماه بعد خورنده را به هلاکت می رساند. حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی یکی دو مرتبه بعد از بازگشت از لبنان خون استفراغ کرده بود. برای مداوا به او ‏‎ ‎‏توصیه شده بود، اما تعبیر وی این بود که «مرگ را با چیزی نمی توان مداوا کرد». ‏‎ ‎‏احتمال دارد که در آن مسافرت برنامه هایی بوده، اما قدر مسلم است که وی به شهادت ‏‎ ‎‏رسیده است.‏

‎[[page 64]]‎

انتهای پیام /*