تفاوت عمده حضرت امام با اکثر علمای دوره غیبت، در مردود شمردن اندیشه «جدایی دین از سیاست» بود که در تمام درسها و سخنرانیها و نیز در وصیتنامه الهی ـ سیاسی خویش بدان پرداختهاند. امام میفرمودند این یک امر غلطی است که در مغزهای ما فرو کردهاند که سیاست از دین جداست. بلکه سیاست ما، عین دیانت ماست و اگر دین از سیاست جدا بود، زندگی پیامبر اکرم(ص) و زندگی حضرت امیرالمومنین(ع) و سیدالشهداء(ع) و ائمه معصومین، همه زیر سوال میرفت. چون آنها سیاسی بودند و البته به خاطر سیاست گرفتاری پیدا میکردند و اگر سیاسی نبودند که کشته نمیشدند، زندان نمیرفتند، در به دری نمیکشیدند و کسی با آنها کاری نداشت.
حضرت امام نقل میفرمودند که آن مردک انگلیسی وقتی صدای اذان را شنیده بود، پرسیده بود: این چی میگه؟ گفته بودند که دارد اذان میگوید، پرسیده بود که این اذان که به سیاست انگلیس کاری ندارد؟ گفته بودند: نه، کاری نداره. آن مردک هم گفته بود: حالا که به سیاست انگلیس کاری نداره، آن قدر بگه تا خسته بشه.
حضرت امام مبنایشان این بود که اصلا دین با سیاست یکی است و سیاست همان دین است، منتها سیاستی که بر مبنای صداقت و حقیقت و واقعیت باشد. بر همین اساس در جواب آن فرد ساواکی که به خدمت امام رسیده و گفته بود سیاست پدرسوختگی است، این پدرسوختگی را بگذارید برای ما. حضرت امام فرموده بودند که باشد، سیاست شما این است، پدرسوختگی است، اما ما سیاستمان، عین دیانتمان و دیانتمان عین سیاستمان است.
شیوه تدریس امام هم همین طور بود. ضمن تدریس، درس ولایت فقیه را هم مطرح و بیان میفرمودند که مبنای حکومتی در جمهوری اسلامی ایران شد. معمولا در
[[page 99]]مناسبتها و حوادثی که پیش میآمد، حضرت امام اعلامیهای صادر میکردند. مثلا در جشنهای دو هزار و پانصد ساله، سخنرانی کرده و خطاب به علما فرمودند که اقلا شماها یک تلگراف بکنید. یادم میآید تلگرافهای زیادی از علما و فضلا و روسا و اساتید نجف به شاه شد که: ما برای چه جشن بگیریم؟ با چه پولی جشن بگیریم؟ برای چه کسانی جشن بگیریم؟
در همین راستا حضرت امام(س) سخنرانی مبسوطی ایراد کرده و اعلامیه آتشینی هم صادر فرمودند که ما در آن سال، آن اعلامیه را با عدهای از دوستان از جمله آقایان محتشمی، شریعتی، دکتر محمد صادقی، ناصری (امام جمعه فعلی شهرکرد) و... در ظرفهای آب جاسازی کرده، به مکه بردیم و در مراسم حج توزیع نمودیم. آقای ناصری در ضمن پخش اعلامیه دستگیر شد و دو سالی را در زندانهای عربستان و تهران گرفتار بود و خیلی سختی کشید.
حضرت امام به آنچه که بیش از همه اهمیت میدادند، آگاهی مردم و حضور مردم در صحنه بود و بنابراین در هر فرصتی خطاب به مردم اعلامیهای صادر میکردند.
عدهای از رفقا تشکیلاتی تحت عنوان «روحانیون مبارز خارج از کشور» درست کرده بودند که دوستان تشکیلاتی امام و در واقع بازوی سیاسی آن حضرت در خارج از کشور به حساب میآمدند و در زمینه چاپ و نشر آثار امام و تکثیر و توزیع اعلامیههای آن حضرت و توزیع آنها در ایران و اروپا و امریکا کار میکردند و فعالیتهای سیاسی آنها فقط در رابطه با امام بود. آقایان محتشمی، فردوسیپور، سید حمید روحانی، دعایی، سید رضا برقعی، فاضل فردوسی (امام جمعه بوشهر)، رحمت (امام جمعه تنکابن) و... به همراهی تعداد دیگری در حدود 20 نفر اعضاء این تشکیلات بودند. فعالیت این عده خوب و قابل توجه بود اما متاسفانه در نجف مورد بیمهری قرار میگرفتند و چون یاران امام بودند، به آنها تهمت هم میزدند. مثلا میگفتند اینها کمونیست هستند و تا حدی که حتی جواب سلامشان را هم نمیدادند و احترامی برایشان قائل نبودند. ولی اینها محو جمال حضرت امام بودند و با تحمل این همه ناملایمات و سرزنشها، مصداق این کلام قرآنی بودند که: ... یجاهدون فی
[[page 100]]سبیلالله ولا یخافون لومة لائم. و طبیعی است که کسی به راه خدا میرود، ملامت ملامتگرها نباید منصرفش کند.
خود حضرت امام هم در مقابل آن همه حرفهای ناشایسته که در حضور و غیاب و در نامهها و غیره گفته میشد، حلم به خرج داده یک کلمه هم جواب نمیدادند. این برخوردها و حرفها و حرکتهای زشت، بیشتر از طرف سفارت ایران در عراق و ایادی آنها در حوزه نجف سازماندهی میشد. آنها ائتلافی را تشکیل داده بودند و روی تمام جهاتی که به امام مربوط میشد، نقشه میکشیدند و بر اساس آن عمل میکردند. به یاران امام تهمت میزدند، روی طلبهها تبلیغ میکردند و آنها را میترساندند که در درس امام شرکت نکنند، یا در بعضی از مدارس به آنها حجره نمیدادند و... اما سیره عملی حضرت امام به صورتی بود که تقریبا همه را جذب میکرد. هم اخلاق امام و هم رفتار و حرکاتشان در نجف برای طلبهها، رفتار پیغمبراکرم(ص) بعد از فتح مکه را تداعی میکرد. این روش طلبهها را به امام نزدیک کرده و علاقه آنها به آن حضرت بیشتر میشد. شخصیت امام ابعاد گوناگونی داشت و با طلبهها خیلی متواضعانه برخورد کرده و آنها را مجذوب خود میکردند و طلبهها هرچه به امام نزدیکتر میشدند، علاقه آنها به آن بزرگوار بیشتر میشد. و این از نعمتهای بزرگ خداوند بود که نصیب ما شده بود. در واقع باید گفت: الحمدلله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله. که در داستان موسی و خضر آمده که حضرت موسی میگوید: او امضی حقبا و حقب یعنی هفتاد هزار سال راه؛ میگوید حاضرم برای دیدن آدمی مثل حضرت خضر(ع)، هفتاد هزار سال راه بروم! و البته این نعمت کمی نیست که خدا نصیب کسی بکند و او با چنین آدمی حشر و نشر پیدا کرده و به حضور چنین انسانی برسد و از جمله نعمتهایی است که انسان هیچ وقت نمیتواند شکرش را به جای آورد.
[[page 101]]