فصل ششم : خاطرات آقای محمد تقی متقی

جوّ نجف و استقبال از امام خمینی

کد : 91685 | تاریخ : 16/08/1395

‏امام در 13 مهر سال 1344 از ترکیه وارد بغداد شده و از آنجا رهسپار کاظمین گردیدند. ‏‎ ‎‏من به همراه عده‌ای از طلبه‌های تهرانی، با شور و شوق فراوان به طرف کاظمین حرکت ‏‎ ‎‏کردیم و جزو اولین کسانی بودیم که به خدمت آن بزرگوار رسیدیم. ایشان بعد از ‏‎ ‎‏احوالپرسی فرمودند: الحمدلله، خدا به ما توفیق زیارت دوباره رفقا را داد.‏

‏ما در آن دیدار سر از پا نمی‏‏‌‏‏شناختیم، فقط آن حضرت را نگاه کرده و گریه ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏نمودیم.‏

‏امام چند روزی را در کاظمین سپری کرده و سپس به سامرا مشرف شدند و از آنجا‏‎ ‎‏قصد کربلا فرمودند. آیت‏‏‌‏‏الله شیرازی‏‎[1]‎‏ برای استقبال تدارک دیدند و کربلایی‏‏‌‏‏ها‏‎ ‎‏استقبال جانانه‏‏‌‏‏ای از آن بزرگوار کردند. ایشان حتی امامت نمازشان را ـ که در صحن ‏‎ ‎‏حضرت امام حسین(ع) بود ـ به امام واگذار نمودند. آن حضرت نیز پس از سه روز ‏‎ ‎‏اقامت نماز مغرب و عشاء ـ در جایگاه آقای شیرازی ـ فرمودند: حق آقای شیرازی ‏‎ ‎‏ضایع می‏‏‌‏‏شود. سپس امامت را نپذیرفته و به مدرسه بروجردی تشریف بردند.‏

‏مردم هر روز برای دیدار امام می‏‏‌‏‏شتافتند و کسانی در مدح ایشان شعر می‏‏‌‏‏سرودند. ‏


‎[[page 133]]‎‏حضرت امام پس از ده روز اقامت در کربلا به سوی نجف حرکت کردند. مردم کربلا‏‎ ‎‏ایشان را تا خان نُص همراهی نمودند، که بدرقه با شکوهی بود. جماعتی از نجف، که ‏‎ ‎‏اکثرا از روحانیون پاکستانی، هندی و ایرانی بودند برای استقبال از امام، تا خان نص ‏‎ ‎‏آمده بودند. کاروان استقبال حدود 30 ـ 40 ماشین می‏‏‌‏‏شد. در آنجا در کنار ‏‎ ‎‏سکوهای گلی، مبلی تخت مانند گذاشته بودند. امام و حاج آقا مصطفی در کنار هم ‏‎ ‎‏نشسته، با مستقبلین و بدرقه‏‏‌‏‏کنندگان مشغول مصافحه بودند. ما نیز چون دیگران در آنجا‏‎ ‎‏سعادت دست‏‏‌‏‏بوسی مجدد ایشان را یافتیم. در این لحظه با صدای بلندی گفته شد که: ‏‎ ‎‏سید را حرکت بدهید، سید را اذیت می‏‏‌‏‏کنند. سپس امام و حاج آقا مصطفی را سوار ‏‎ ‎‏ماشین کرده و با سرعتی شاید در حدود 160 کیلومتر از جمعیت دور شدند. این نشان ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏داد که کاسه‏‏‌‏‏ای زیر نیم کاسه است و ما نیز به سرعت به طرف نجف حرکت کردیم. ‏‎ ‎‏این برنامه را ساواک با همکاری کنسولگری ایران در کربلا تدارک دیده بودند تا برنامه ‏‎ ‎‏استقبال را بر هم بزنند.‏

‏چنان که یکی از اعضای کنسولگری در ماشین امام حضور داشته است. به هر حال ‏‎ ‎‏آن حضرت متوجه کارشکنی آن‌ها شده و همین که به نجف می‏‏‌‏‏رسند، می‏‏‌‏‏فرمایند: ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواهم به زیارت حضرت امیر(ع) بروم، ماشین را در جلو صحن نگه دارید. آن‌ها‏‎ ‎‏مجبور به امتثال امر شده و ایشان از ماشین پیاده گردیده و مدت حدود 25 دقیقه در ‏‎ ‎‏حرم مشغول زیارت می‏‏‌‏‏شوند. این توقف باعث گردید که ما و دیگر مستقبلین، خود را‏‎ ‎‏به آن حضرت برسانیم.‏

‏در شب اول اقامت امام در نجف، آیت‏‏‌‏‏الله خویی، آیت‏‏‌‏‏الله شاهرودی و بعضی از ‏‎ ‎‏آقایان دیگر به دیدار ایشان آمدند. در آن شب عکاسی به نام آقای اسدی از مراسم ‏‎ ‎‏دیدار عکسبرداری می‏‏‌‏‏کرد. در شب دوم آیت‏‏‌‏‏الله حکیم عازم دیدار امام گردید، اما‏‎ ‎‏هنگامی که در جلو صحن می‏‏‌‏‏خواست سوار ماشین بشود، یک شیخ ساختگی ـ که فقط ‏‎ ‎‏یکبار دیده شد ـ جلو آمده و به عربی می‏‏‌‏‏گوید: آقای خمینی به نماز رفته است. او ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواست آقای حکیم را از دیدار با امام باز دارد، که عده‏‏‌‏‏ای از دوستان می‏‏‌‏‏گویند: آقا، ‏‎ ‎‏آقای خمینی که مسجد ندارد و نمازش را در خانه خوانده است. آقای حکیم یک دفعه ‏‎ ‎
‎[[page 134]]‎‏متوجه توطئه شده و به سرعت در ماشین نشسته و به سوی منزل آن بزرگوار حرکت ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏نماید. ما هم دوان دوان خود را به خانه امام رساندیم.‏

‏با تشریف‏‏‌‏‏فرمایی آقای حکیم، امام چند قدمی به پیشواز آمده و با هم مصافحه ‏‎ ‎‏گرمی کردند. سپس آن دو بزرگوار بسیار صمیمانه به گفتگو پرداختند. عکاس نیز از ‏‎ ‎‏این دیدار عکس‏‏‌‏‏های مختلفی می‏‏‌‏‏گرفت. پس از نیم ساعت آقای حکیم و همراهانش با‏‎ ‎‏بدرقه امام به سوی منزل خود حرکت کردند و هنوز پنجاه قدم دور نشده بودند که ‏‎ ‎‏یک نفر از آن‌ها با عجله برگشت و به زبان عربی و با تندی به عکاس گفت: فیلم را‏‎ ‎‏بده. عکاس پاسخ داد: فیلم مال این‏‏‌‏‏ها است. او باز با تندی گفت: سید گفته است.‏

‏در حالی که آقای حکیم چنین دستوری نداده بود. خلاصه آن‌ها فیلم را از عکاس ‏‎ ‎‏گرفته و سوزاندند.‏

‏در نجف همیشه افرادی وابسته به حکومت شاه، در لباس روحانیت بودند و ‏‎ ‎‏کارشکنی‏‏‌‏‏های فراوان می‏‏‌‏‏کردند. شاهد قضیه این‏‏‌‏‏که ما با یکی از دامادهای آقای حکیم ‏‎ ‎‏دوست بودیم و همیشه در پیش او از امام تبلیغ می‏‏‌‏‏کردیم، اما او زیاد توجه نمی‏‏‌‏‏کرد و ‏‎ ‎‏تحت تاثیر جوّ مسموم نجف بود. من به ایشان گفتم: در دور و بر شما افراد مرموزی ‏‎ ‎‏هستند که سعی می‏‏‌‏‏کنند که شما را از آقای خمینی دور نگهدارند.‏

‏بعد از رفتن امام به فرانسه و فرار شاه از ایران، روزی همین داماد آقای حکیم به ‏‎ ‎‏پیش من آمده و گفت: فلانی، الان ما فهمیدیم!‏

‏گفتم: چه چیز را؟ پاسخ داد: بعد از رفتن شاه حقوق عده‏‏‌‏‏ای قطع شده و حالا‏‎ ‎‏صدای‏‏‌‏‏شان درآمده است. این‏‏‌‏‏ها با ساواک رابطه داشته‏‏‌‏‏اند.‏

‏این گونه افراد مانع تفاهم آقایان با امام بودند و ایشان در واقع غریب و تنها بودند. ‏‎ ‎‏آن‌ها برنامه‏‏‌‏‏هایی را تدارک دیده بودند که در نجف از امام استقبال نشود. در راس آن‌ها‏‎ ‎‏عده‏‏‌‏‏ای از روحانیون ایرانی‏‏‌‏‏الاصل و عرب بودند که ـ بخصوص ـ بعد از روز دوم ورود ‏‎ ‎‏امام به نجف، شروع به تبلیغ و مسموم کردن اذهان مردم نمودند. آن‌ها شایع کردند که ‏‎ ‎‏آقای خمینی فردی سیاسی، اهل منبر و روضه‏‏‌‏‏خوان بوده و سواد چندانی ندارد. او از ‏‎ ‎‏جمال عبدالناصر پول گرفته تا ایران را شلوغ کند و اصلا توده‏‏‌‏‏ای است.‏


‎[[page 135]]‎‏در آن روزگار، جوّ نجف خشک بود و افرادِ با بینش در حوزه کم بودند. عده‏‏‌‏‏ای از ‏‎ ‎‏آقایان معتقد بودند که شاه شیعه است و باید با او بسازیم. البته بعضی از آقایان بینش ‏‎ ‎‏سیاسی داشتند و اوضاع را می‏‏‌‏‏فهمیدند اما نمی‏‏‌‏‏خواستند با شاه در بیفتند.‏

‏پس از چندی امام به بازدید آقای حکیم رفتند و به ایشان بسیار اصرار کردند که، ‏‎ ‎‏شما قیام کنید و مردم پشت سر شما خواهند بود. آقای حکیم گفتند: دانشگاهیان به درد ‏‎ ‎‏قیام نمی‏‏‌‏‏خورند. امام فرمودند: مردم متدین پشت سر ما هستند و دانشگاهیان نیز از ما‏‎ ‎‏حمآیت می‏‏‌‏‏کنند. شما یک مسافرتی به ایران بکنید، تا اوضاع را از نزدیک ببینید. آقای ‏‎ ‎‏حکیم پاسخ دادند: من سید حسنی هستم. با این پاسخ آقای حکیم جلسه تمام شد. ‏‎ ‎‏از آن پس دیگر ملاقاتی رسمی مابین امام و ایشان واقع نشد، البته در مراسم و مجالس ‏‎ ‎‏فاتحه، دیدار و تعارفاتی صورت می‏‏‌‏‏گرفت.‏

‏اگر آقای حکیم جرات امام را داشت یقینا موفقیت‏‏‌‏‏های بزرگی نصیب مسلمین ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گردید زیرا 82% مردم عراق شیعه هستند و اهل جماعت در اقلیت می‏‏‌‏‏باشند. ‏‎ ‎‏متاسفانه عده‏‏‌‏‏ای از آقایان و دوروبری‏‏‌‏‏ها مانع بودند. حتی بعضی از آن‌ها الان در ایران ‏‎ ‎‏هستند که در آن زمان می‏‏‌‏‏گفتند: اگر سید (حکیم) قیام کند یک عده از شیعیان کشته ‏‎ ‎‏خواهند شد، در آن صورت خون‏‏‌‏‏ها به گردن چه کسی است!!؟‏

‏جالب این‏‏‌‏‏که بعضی از آن آقایان بعد از انقلاب در جریان غایله خرمشهر باز همان ‏‎ ‎‏حرف‏‏‌‏‏ها را تکرار کردند. اما این بار امام به آن‌ها پیغام داد که: این‏‏‌‏‏جا دیگر نجف نیست، ‏‎ ‎‏بر سر جای خود بنشینید، شما با همین حرف‏‏‌‏‏ها آقای حکیم را بیچاره کردید.‏

‏در عراق بیشتر سربازان شیعه بودند و حکومت بعث برای سرکوب مردم از آن‌ها‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏توانست استفاده کند. من یادم است که روزی در نجف مردم با بعثی‏‏‌‏‏ها در افتادند و ‏‎ ‎‏حکومت برای سرکوب آن‌ها از کرکوک و موصل سربازان ناصبی را آورد. آقایان نجف ‏‎ ‎‏از چنین جوی استفاده نکردند. آقای حکیم قدرت داشت و می‏‏‌‏‏توانست قیام بکند ولی ‏‎ ‎‏عده‏‏‌‏‏ای او را تخدیر کردند.‏

‏به هر حال از روز دوم ورود امام به نجف تبلیغات علیه ایشان شروع شد. چنان که ‏‎ ‎‏حاج حسین نامی ایرانی به امام علاقه داشت و عکس ایشان را در دکانش زده بود؛ ‏‎ ‎
‎[[page 136]]‎‏یک روز صبح از منزل بیرون آمدم و دیدم یکی از آقایان ـ که طرفدار مراجع دیگر ‏‎ ‎‏بود ـ سیلی محکمی بر صورت حاج حسین زد. به سرعت خود را به مغازه رساندم و ‏‎ ‎‏پرسیدم: حاج حسین چه شده است؟! گفت: فلانی بود، جهت خرید به مغازه آمد و تا‏‎ ‎‏عکس آقای خمینی را دید یک فحشی داده و زد تو گوشم و گفت که با اجازه ‏‎ ‎‏چه کسی این عکس را در این‏‏‌‏‏جا زده‏‏‌‏‏ای؟! به ایشان عرض کردم: حاجی تو در این‏‏‌‏‏جا‏‎ ‎‏غریب هستی، عکس را بردار تا این جماعت خبیث مانع کسب و کارت نشوند.‏

‏در چنین جوّی امام به همراه حاج آقا مصطفی وارد عراق شدند.‏

‎[[page 137]]‎

  • . آیت الله شیرازی شخص انقلابی از نوادگان میرزای شیرازی معروف که در زمان ناصرالدین شاه تنباکو را تحریم  فرمود، می باشد. ایشان با بعثی ها و حکومت پهلوی مخالف بوده و بخصوص علیه حزب بعث و حکومت  عراق فعالیت گسترده ای کرد.

انتهای پیام /*