زمانی که حزب بعث قدرت را در عراق به دست گرفت، تیمور بختیار رئیس ساواک ایران را که با شاه اختلاف پیدا کرده و با ثریا برای براندازی حکومت او همدست شده بود با کمک انگلستان در عراق آورد. حزب بعث علیرغم شعارهای سوسیالیستی از تیمور بختیار برای ایجاد و سازماندهی سازمان امنیت عراق استفاده کرد و ایشان توانست در مدت کوتاهی یک سازمان جهنمی در آن کشور ایجاد نماید.
[[page 180]]با آمدن تیمور بختیار در عراق، مشکلات امام چند برابر شد زیرا او در ایجاد رابطه با آن حضرت بسیار پافشاری میکرد. اما ایشان حتی برای یک لحظه هم اجازه ملاقات به او ندادند. این در حالی بود که او با مراجع دیگر چون آقایان حکیم، شاهرودی، خویی، صدر، سید محمد بغدادی و دیگران ملاقات و ارتباط برقرار کرده بود. اما اینها کافی نبود و او برای سرنگونی حکومت شاه نیازمند حمایت حضرت امام بود. در این میان سید موسی ـ نوه مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی ـ در تکاپوی جلب نظر امام و حاج آقا مصطفی برای ملاقات با تیمور بختیار برآمد، که نتیجهای نداد. اما آنها به خوبی در بیت آیتالله صدر که ترس و وحشت فوقالعادهای داشت، نفوذ کردند. اما وقتی که تیمور بختیار در جلب نظر امام مستاصل شد، به یاران آن بزرگوار پیشنهاد کرد که: ما به شما اسلحه میدهیم و شما مجاز به هر کاری هستید. هزینههای شما را تقبل میکنیم و میتوانید به هر کجا که خواستید آزادانه سفر کنید.
در اینجا لازم میدانم که داستان آشنایی خودم را با تیمور بختیار بازگو کنم و این ماجرا توجه ویژه ایشان را به امام و نزدیکانش به خوبی نشان میدهد. این آشنایی در جریان درگیری ما با سفارت ایران پیش آمد. در آن زمان من دارای گذرنامه و ویزا بودم، اما 12ـ10 نفر از دوستان گذرنامه و آقامه نداشتند. من به همراه این دوستان برای درگیری با سفارت مساله گرفتن گذرنامه را دستآویز قرار دادیم و به این وسیله میخواستیم خبر درگیری در رادیو میهنپرستان و رادیو بغداد منعکس شود، تا جریانی در جامعه به وجود آید. دوستان همراه در این ماجرا تا آنجایی که ذهنم یاری میکند، عبارت بودند از: آقایان سید حمید زیارتی ]روحانی[، سید محمدرضا برقعی، سیدباقر موسوی، بنکدار، سید محمد سجادی، محمدحسین شریعتی، ]شیخ محمد[ طاووسی، ]محمدرضا[ رحمت و ]محمدحسین[املایی که با هم به سفارت ایران در بغداد رفتیم و تقاضای گذرنامه کردیم. کارمندان سفارت گفتند که کاردار در سفارت نیست در حالی که دروغ میگفتند و در پی طرح نقشهای برای دستگیری ما به عنوان خرابکار
[[page 181]]بودند. ما نماز ظهر را به امامت آقای دستغیب در همان جا خواندیم و دو نفر از دوستان را برای تهیه غذا فرستادیم. کارمندان سفارت پس از ساعاتی با ما درگیری را شروع کردند و کار به زد و خورد کشید. بالاخره ماموران کلانتری را به آنجا خواستند و آنها همه ما را دستگیر کردند. مدت سه شبانه روز ما در بازداشت بودیم و بسیار بیادبانه و خشن با ما رفتار میشد و اجازه ارتباط با بیرون را نداشتیم. در روز سوم سعدون حمادی ـ وزیر کشور وقت عراق ـ تصادفا برای سرکشی به آنجا آمد. من از پشت میلهها او را دیدم و به عربی گفتم: ما جماعتی ایرانی هستیم و در سفارت ایران درگیر شدهایم و حالا سه شبانهروز است که ما را در اینجا بازداشت کردهاند و اجازه ارتباط با کسی را به ما نمیدهند.
سعدون حمادی با شنیدن حرفهای من بسیار تعجب کرد و سریعا به داخل برگشت و از آن لحظه وضع ما تغییر نمود. البته همزمان با این اتفاق امام از ماجرا خبردار شده و آقای دعایی را به همراه آقای شیخ نصرالله خلخالی به آنجا میفرستند. با آمدن آقایان ما را از بازداشتگاه عمومی به مکان آبرومندی منتقل کردند. در این لحظه سر و کله ماموران امنیتی عراق پیدا شد و معلوم گردید که خبر به تیمور بختیار رسیده و ایشان دستور دادهاند تا ما را به همراه پروندههای تنظیمی به پیش او ببرند. به هر صورت ما را به ساختمان 12ـ10 طبقهای بردند و در اتاق بزرگی وارد شدیم و گفتند که آقای تیمور بختیار به اینجا خواهند آمد. حدود نیم ساعتی در آنجا منتظر ماندیم تا اینکه ما را به ویلایی در کنار دجله ـ که در سابق ویلای نوری سعید بود ـ هدایت کردند و در تالار بزرگی وارد شدیم. ساعت حدود یک بعدازظهر بود و ناهار بسیار مفصل و پر تشریفاتی را تهیه کرده بودند.
تیمور بختیار در سر ناهار وارد شد و از ما عذرخواهی نمود. ایشان در همان جا پروندهها را از دو نفر مامور کلانتری که همراه ما بودند، گرفته و پاره کرد. بعدها فهمیدیم که جریان درگیری و دستگیری ما را آقای دعایی به تیمور بختیار گفتهاند.
در زمان ]شبیب[ مالکی، استاندار کربلا که شخص خوش اخلاق و علاقمند به امام و مخالف با امریکا و شاه بود، ما از نظر چاپ و انتشار اعلامیههای امام مشکلی
[[page 182]]نداشتیم. اما در جریان چاپ کتاب حکومت اسلامیامام اوضاع تغییر کرده بود و حکومت بعث مجوز چاپ صادر نمیکرد. در آن میان تنها قدرتی که میتوانست مجوز چاپ چنین کتابی را بدهد، آقای تیمور بختیار بود. فلذا جریان را با سید موسی در میان گذاشتیم. ایشان مساله را به تیمور بختیار گزارش میدهد و او میگوید که اینها لزومی ندارد که به دنبال مجوز بگردند، هر وقت خواستند مستقیما به پیش من بیایند تا مشکلشان را حل کنم. در این راستا با دوستان جلسهای گذاشتیم و من به عنوان رابط با بختیار انتخاب شدم. از آن پس هر مشکلی پیش میآمد، مستقیما در کاخ نوری سعید به ملاقات او میرفتم و مشکلات سریعا حل میشد.
برخورد تیمور بختیار با ما بسیار گرم بود ولی ما میدانستیم که او آدمی شیطان و سیاستمدار است. او در هر ماه شاید دو بار به نجف میآمد و به منزل تمامی آقایان رفت و آمد مینمود ولی وقتی که در بیت امام میآمد، او را نمیپذیرفتند. حتی امام دستور داده بود که وقتی ایشان آمدند، دیگران نیز بیرونی را ترک بنمایند. با این حال بختیار یکی ـ دو بار در بیرونی بیت امام آمد و اجازه ملاقات نیافت، در نتیجه او حاج آقا مصطفی را به بغداد دعوت کرده و به ایشان گفت: اگر آقای خمینی بخواهد با ما این جور برخورد بکند، ما هم مجبوریم در رفتارمان تجدید نظر بکنیم. ایشان پاسخ داده بودند: پدر من کسی نیست که من بتوانم در او نفوذ بکنم، دور و بریها نیز بر او تاثیری نخواهند داشت.
بعد از این جریان آنها حاج آقا مصطفی را دزدیدند و به مدت 12ـ10 روز هیچکس از ایشان خبر نداشت و امام فرمودند: در این زمینه به هیچ وجه کار نداشته باشید.
عرض کردم: آقا، ممکن است از بین برده باشند! فرمودند: هیچ عکسالعملی را از طرف من حق ندارید نشان بدهید.
پس از 12ـ10 روز خود حاج آقا مصطفی تشریف آوردند و هیچ حرفی در مورد
[[page 183]]غیبتشان نزدند.
با این سلوک و رفتار امام، حزب بعث نیز به نتیجه رسید که امام هرگز با آنها سازش نخواهد کرد. برای آنها مسلم شد که حضور آن بزرگوار به ضرر آنها نیز میباشد فلذا در پی از بین بردن ایشان بر آمدند.
پس از ترور تیمور بختیار به وسیله سر دفتر خودش که از سرسپردگان محمدرضا شاه بود، در سال 1975 میلادی حزب بعث قرارداد تفاهمی را با شاه در الجزایر امضاء کرد. این در حالی بود که هر روز بر نفوذ امام در میان ملل اسلامی افزوده میشد و رهبری آن حضرت مسلم گردید.
[[page 184]]