فصل نهم : خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین محمد رضا ناصری

غائله انجمن های ایالتی و ولایتی

کد : 91737 | تاریخ : 16/08/1395

‏به دنبال تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در مهرماه 1341، مراجع تقلید حوزه ‏‎ ‎‏علمیه قم ـ با دعوت امام خمینی ـ در منزل آیت‌الله حائری جلسه‌ای تشکیل دادند و ‏‎ ‎‏اعلامیه‌ای در مخالفت با آن صادر کردند. در میان نامه‌های اعتراض آمیز مراجع تقلید به ‏‎ ‎‏شخص شاه، اعلامیه امام لحنی شدید داشت. شاه جواب نامه مراجع را داد و آن‌ها را به ‏‎ ‎‏دولت ارجاع داد ولی پاسخ نامه امام را نداد و من احتمال می‌دهم دار و دسته او ‏‎ ‎‏ویژگی‌های امام را می‌شناختند و به این دلیل پاسخ نامه ایشان را ندادند که اصلا حتی ‏‎ ‎‏نام امام هم مطرح نشود. کار نهضت که بالا گرفت، ما در تهران دو جلسه تشکیل دادیم ‏‎ ‎‏و در بازار حرکت‌هایی شروع شد.‏

‏در جلسه اول آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎]‎‏سید احمد‏‎[‎‏ خوانساری خودشان آمد. شعار مرگ بر خفقان را‏‎ ‎‏حجت‏‏‌‏‏الاسلام فلسفی در همین جلسه ابداع کرد و با همین شعار ـ همراه آقای ‏‎ ‎‏ناطق نوری ـ در خیابان‏‏‌‏‏ها تظاهرات کردیم. در چهارراه سیروس، ماموران پلیس با چند ‏‎ ‎‏ماشین آمدند. بعضی فرار کردند، بعضی ماندند و ما هم چند تا باتون خوردیم و ‏‎ ‎‏لباس‏‏‌‏‏هایمان نیز پاره شد. از این پس، آیت‏‏‌‏‏الله خوانساری وارد میدان مبارزه گشت و ‏‎ ‎
‎[[page 194]]‎‏ایشان برای اعتراض برگزاری نماز جماعت تهران را تعطیل کرد. در شهرهای دیگری ‏‎ ‎‏نیز به تبعیت از این اقدام نماز جماعت و منبر رفتن تعطیل شد و این اقدام برای مردم ‏‎ ‎‏مورد سوال شد که چرا مساجد تعطیل است! حدود ده روزی این وضعیت طول کشید. ‏‎ ‎‏شاه بازاریان را ـ از جمله حاج محمد کاشی، حاج مهدی خرازی (پدر همین آقای ‏‎ ‎‏خرازی) که همگی مرحوم شده‏‏‌‏‏اند ـ تحت فشار و تهدید قرار داده بود و از طرفی ‏‎ ‎‏قول‏‏‌‏‏هایی هم داده بود. چند تا از بازاری‏‏‌‏‏ها به آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎]‎‏سید احمد‏‎[‎‏ خوانساری مراجعه ‏‎ ‎‏کرده و ماوقع را شرح داده بودند. نهضت در اوج بود که شنیدم آیت‏‏‌‏‏الله خوانساری نماز ‏‎ ‎‏جماعت را اقامه کرده است اما نهضت تعطیل نشد.‏

‏قرار بود علمای شهرستان‏‏‌‏‏ها به تهران بیایند و در مسجد سید عزیزالله نظریه ‏‎ ‎‏خودشان را اعلام کنند و به اصطلاح دولت را استیضاح کنند. حضرات آقایان ‏‎ ‎‏خوانساری و ‏‎]‎‏آیت‏‏‌‏‏الله سید محمد‏‎[‎‏ بهبهانی و تنکابنی (پدر آقای فلسفی) و ‏‎]‎‏آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎ ‎‏محمدتقی‏‎[‎‏آملی نیز قصد حضور داشتند و اعلامیه‏‏‌‏‏ای را هم تهیه کرده بودند ولی در ‏‎ ‎‏جلسه هیات دولت وخامت اوضاع تشریح و لایحه را لغو کردند. همان شب به ‏‎ ‎‏حضرات اعلام کردند که جلسه فردا را تعطیل کنید، ولی آقایان گفتند که دیر وقت ‏‎ ‎‏است و نمی‏‏‌‏‏توانیم جلسه را تعطیل کنیم. مردم مطلع نبودند و به همین سبب جمعیت ‏‎ ‎‏بسیاری در مسجد گرد آمدند و آیت‏‏‌‏‏الله بهبهانی به منبر رفت و ماجرای شب گذشته را‏‎ ‎‏شرح داد و پس از وی حجت‏‏‌‏‏الاسلام فلسفی سخنرانی کرد و گفت نیمه شب گذشته ‏‎ ‎‏پدر پیر من را از خواب بیدار کردند و تصمیم جدید دولت را به ایشان گفتند. آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎ ‎‏خوانساری نیز اعلامیه‏‏‌‏‏ای داد و جلسه با تظاهرات مردم با این شعار که «اسلام همیشه ‏‎ ‎‏پیروز است» پایان یافت.‏

‏پس از این پیروزی، شاه تصمیم گرفت متممی (اصول شش‏‏‌‏‏گانه) در قانون اساسی ‏‎ ‎‏بگذارد و بعد هم یک رفراندوم فرمایشی برگزار کند و آن را به قانون اساسی منظم کند. ‏‎ ‎‏آیت‏‏‌‏‏الله خوانساری به سبب احاطه بعضی اطرافیانش از ماجرا اطلاع دقیقی نداشت و ‏‎ ‎‏حالت نیمچه سکوتی داشت و امام هم نگران وابستگان ایشان بود و مشکلی در رابطه ‏‎ ‎‏با آیت‏‏‌‏‏الله خوانساری نداشت و حتی هنگامی که به ایشان اهانت شد امام موضع گرفت ‏‎ ‎
‎[[page 195]]‎‏که من اجازه نمی‏‏‌‏‏دهم که کسی به مرجعی، به عمامه مرجعی توهین کند و بدین وسیله ‏‎ ‎‏از ایشان حمایت کرد.‏

‏در خرداد 1342، من در تهران با تعدادی از جوانان مبارز جلسه‏‏‌‏‏هایی داشتم. شب ‏‎ ‎‏عاشورا دسته طیب حاج رضایی با شکوه خاصی وارد بازار شد. او انصافا خیلی ‏‎ ‎‏مردانگی کرد و 16 عکس امام را روی علامتش که سنگین‏‏‌‏‏ترین علامت بود، نصب کرده ‏‎ ‎‏بود.‏

‏در وقایع بهمن 1341 و جریان رفراندوم انقلاب به اصطلاح سفید، شاه می‏‏‌‏‏خواست ‏‎ ‎‏تظاهراتی فرمایشی در تهران راه بیندازد و ما واهمه داشتیم بخواهد از طیب و دوستانش ‏‎ ‎‏استفاده کند، به همین سبب شبانه همراه حاج شیخ محمد حق‌پناه به سراغ طیب رفتیم و او را به قول معروف خوب پختیم و آوردیمش توی کار که خدای نکرده از او ‏‎ ‎‏بر ضد نهضت استفاده نکند. طیب هم مردانگی داشت و در ایام عزاداری و ماه رمضان ‏‎ ‎‏کارش را کنار می‏‏‌‏‏گذاشت و عبادت می‏‏‌‏‏کرد دسته‏‏‌‏‏های عزاداری راه می‏‏‌‏‏انداخت.‏

‏شب عزاداری عاشورا من اعلامیه‏‏‌‏‏های امام را زیر پیراهنم گذاشتم و هنگام عبور از ‏‎ ‎‏لابه‏‏‌‏‏لای ماشین‏‏‌‏‏ها اعلامیه‏‏‌‏‏ها را پخش می‏‏‌‏‏کردم. روز 15 خرداد وقتی رفتیم بیمارستان ‏‎ ‎‏بازرگانان در ساعت 10 صبح حکومت نظامی اعلام شد و ماموران بر خیابان‏‏‌‏‏ها مسلط ‏‎ ‎‏شدند. من همراه آقای سید علی اندرزگو ـ که در مرداد 1357 شهید شد ـ بودم که ‏‎ ‎‏ماموران حمله کردند و نزدیک بود سعادت شهادت را داشته باشیم که نشد.‏

‏حضرت امام و تعدادی از علمای مبارز را حکومت پهلوی دستگیر کرده بود و ما‏‎ ‎‏چنین احتمالی را پیش‏‏‌‏‏بینی کرده بودیم و از طرفی می‏‏‌‏‏ترسیدیم ایشان را به نحوی شهید ‏‎ ‎‏کنند اگرچه در قانون اساسی مرجع یا مجتهد مصونیت قانونی داشت. برای این‏‏‌‏‏که این ‏‎ ‎‏مصونیت شامل امام هم بشود مساله مرجعیت ایشان باید علنی می‏‏‌‏‏شد تا دولت مجبور ‏‎ ‎‏شود آن را بپذیرد. لذا حضرات آقایان ‏‎]‎‏سید احمد‏‎[‎‏ خوانساری و ‏‎]‎‏محمدتقی‏‎[‎‏آملی ـ که ‏‎ ‎‏در تهران بودند ـ و میلانی از مشهد و دیگران اعلامیه‏‏‌‏‏ای در تایید مرجعیت امام خمینی ‏‎ ‎‏انتشار دادند. این مرحله که تمام شد سعی داشتیم تا امام از زندان آزاد شود. علما از ‏‎ ‎‏شهرستان‏‏‌‏‏ها به تهران آمدند. مرحوم آیت‏‏‌‏‏الله میلانی و آیت‏‏‌‏‏الله بهاءالدینی و دستغیب و... ‏‎ ‎
‎[[page 196]]‎‏آمدند. اجتماعات خوبی برپا شد مردم به خانه حضرات آقایان می‏‏‌‏‏رفتند و با این اقدام ‏‎ ‎‏نام و مبارزه امام زنده ماند. از طرفی دولت در نظر داشت با دستگیر کردن امام افراد را‏‎ ‎‏فقط متوجه آزادی امام کند و با این غفلت آن‏‏‌‏‏چه را که در نظر دارد اجرا کند. به همین ‏‎ ‎‏سبب ما به آیت‏‏‌‏‏الله میلانی عرض کردیم که نبایستی از آرمان‏‏‌‏‏ها غفلت شود و فقط به ‏‎ ‎‏آزادی امام بسنده کرد.‏

‏به دنبال اطمینان از رفع خطر از جان امام خمینی، نهضت یک مقدار فروکش کرد و ‏‎ ‎‏علما به شهرهایشان بازگشتند ولی طی این مدت سه کار صورت گرفت: مساله آزادی ‏‎ ‎‏امام که چند ماه بعد صورت گرفت، فراموش نشدن اهداف نهضت و تثبیت مرجعیت ‏‎ ‎‏امام خمینی.‏

‏حضرت امام خمینی دقت خاصی در مورد نگارش اعلامیه و پخش آن داشتند و من ‏‎ ‎‏یادم هست در اعلامیه ششم بهمن 1341 که خیلی تند بود ایشان نوشته بود که من سینه خودم را برای تانک‏‏‌‏‏های شما آماده کردم. من در این کشور شخص و فرد صلاحیتداری را نمی‏‏‌‏‏بینم تا با او صحبت کنم. من حرفم را با مردم می‏‏‌‏‏زنم. اللهم قد بلَّغت. این اعلامیه‏‏‌‏‏ای بود که شب 6 بهمن می‏‏‌‏‏خواستیم پخش کنیم و فردایش قرار بود رفراندوم ‏‎ ‎‏فرمایشی اصول شش‏‏‌‏‏گانه انقلاب به اصطلاح سفید انجام شود که این رفراندوم را امام و ‏‎ ‎‏مراجع تقلید تحریم کرده بودند.‏

‏در چنین اعلامیه مهمی ـ که در شش هزار نسخه هم تکثیر شده بود ـ یک ‏‎]‎‏عبارت‏‎[‎‎ ‎‏اشتباهی چاپ شده بود. امام گفتند که باید این مشکل حل شود وگرنه همه را می‏‏‌‏‏ریزم ‏‎ ‎‏بیرون، می‏‏‌‏‏ریزم دریا. خلاصه ما شبانه آمدیم تهران و دوستان را جمع کردیم و مخفیانه ‏‎ ‎‏همراه بعضی دوستان ـ مرحوم آقا صادق امانی و محمد آقا اسلامی که در فاجعه ‏‎ ‎‏هفتم تیر شهید شد، شهید عراقی و آقای خاموشی ـ از شب تا صبح در چند محل ‏‎ ‎‏اعلامیه‏‏‌‏‏ها را تصحیح کردیم و پس از جواب مثبت حضرت امام آن‌ها را پخش کردیم. ‏‎ ‎‏این موضوع نمایانگر دقت امام در صحت اعلامیه‏‏‌‏‏هایشان بود.‏

‏در مورد تقسیم اعلامیه‏‏‌‏‏ها هم ایشان معتقد بودند بایستی تهران را به چند قسمت ‏‎ ‎‏ـ مثلا چهار قسمت ـ تقسیم کرد و اعلامیه‏‏‌‏‏ها طوری پخش کرد که در همه جا پخش ‏‎ ‎
‎[[page 197]]‎‏شود. ما هم تهران را تقسیم کردیم و با دوستان گروه‏‏‌‏‏هایی را تشکیل دادیم و سوار بر ‏‎ ‎‏موتور به این مناطق رفتیم و اعلامیه را پخش کردیم و بیشتر آن‌ها را به خانه‌ها‏‎ ‎‏انداختیم، از جمله خانه سرهنگ مولوی ـ رئیس شهربانی ـ که خیلی خبیث بود. صبح ‏‎ ‎‏سرهنگ مولوی مامورانش را جمع کرده بود و به آن‌ها گفته بود شما مگر مرده بودید! ‏‎ ‎‏دیشب که در خانه من اعلامیه انداختند شما چه کار می‏‏‌‏‏کردید؟ و آن‌ها را توبیخ کرده ‏‎ ‎‏بود و این شگرد امام در پخش اعلامیه برای دولت خیلی شکننده بود. ما شیوه‏‏‌‏‏های ‏‎ ‎‏مختلفی برای پخش اعلامیه داشتیم، به درون خانه یا ماشین می‏‏‌‏‏انداختیم، یا مجموعه‏‏‌‏‏ای ‏‎ ‎‏از آن‌ها را روی سقف ماشین در حال حرکت قرار می‏‏‌‏‏دادیم که با حرکت آن خودبه‏‏‌‏‏خود ‏‎ ‎‏پخش می‏‏‌‏‏شد و تا ساواکی‏‏‌‏‏ها متوجه شوند بسیاری از اعلامیه‏‏‌‏‏ها به دست مردم می‏‏‌‏‏رسید. ‏‎ ‎‏خیلی از این شیوه‏‏‌‏‏ها را امام به ما تذکر می‏‏‌‏‏دادند و ایشان تاکید داشتند که سعی کنید ‏‎ ‎‏اعلامیه‏‏‌‏‏ها در همه جا به نحو مطلوب پخش شود، و این ارائه طریق بود ولی در جزئیات ‏‎ ‎‏ما و دوستانمان در جلسات تصمیم می‏‏‌‏‏گرفتیم.‏

‎[[page 198]]‎

انتهای پیام /*