فصل نهم : خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین محمد رضا ناصری

بازگشت امام خمینی به میهن

کد : 91758 | تاریخ : 16/08/1395

‏وقتی مساله بازگشت مطرح شد، نخست پرواز مشخص گشت ولی وقفه‌ای افتاد. صادق ‏‎ ‎‏قطب‌زاده مسوول پرواز بود. وقتی پرواز مشخص شد ابتدا گفتند گنجایش مسافر ‏‎ ‎
‎[[page 222]]‎‏490 نفر است، بعد گفتند 400 نفر، 150 تا 160 نفر خبرنگار ثبت نام کرده بودند و ‏‎ ‎‏همین تعداد هم دوستان ما بودند. در مرحله بعد، مسوولان پرواز اعلام کردند با توجه ‏‎ ‎‏به اجازه ندادن فرودگاه مهرآباد و در نتیجه مساله بازگشت اجباری، هواپیما فقط ‏‎ ‎‏گنجایش 20 نفر را دارد که باز هم مخالفتی با این اعلام صورت نگرفت. در نتیجه این ‏‎ ‎‏اعلام، طبیعتا گروهی از دوستان از همراهی حضرت امام ـ هنگام بازگشت به میهن و یا‏‎ ‎‏روبه‌رو شدن با خطرات احتمالی آن موقعیت ـ باز ماندند و این باعث ناراحتی تعدادی ‏‎ ‎‏از دوستان شد.‏

‏یک روز حاج مهدی عراقی، که مسوول تهیه بلیط هواپیما بود با دست پر آمد و ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواست بلیط‏‏‌‏‏ها را تقسیم کند که حاج احمدآقا با مقداری پول وارد شد و گفت آقا‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گویند من پول بلیط خودم و احمد را می‏‏‌‏‏دهم و کار به کسی دیگر ندارم. تا‏‎ ‎‏این ‌جمله تمام شد همه متحیر ماندند و خبرنگارها به پچ‏‏‌‏‏پچ افتادند و همه به دنبال تهیه ‏‎ ‎‏پول بلیط بودند زیرا حدود 500 فرانک (برابر هفت ـ هشت هزار تومان) بود و در آن ‏‎ ‎‏موقعیت کسی چنین پولی را همراه نداشت. خبرنگارها انتظار داشتند مثل سفرهای ‏‎ ‎‏مقام‏‏‌‏‏های سیاسی دیگر 500 نفر را ـ به ویژه افراد خبرنگار ـ مجانی ببرند و از این اقدام ‏‎ ‎‏حضرت امام متحیر شدند. به هر صورت احمد آقا پول را داد و بلیط امام و خودش را از ‏‎ ‎‏حاج مهدی عراقی گرفت و رفت. دیگران هم به سختی پول تهیه کردند و مهیای سفر شدند.‏

‏تاریخ پرواز هواپیما مدام تاخیر می‏‏‌‏‏کرد و هی امروز و فردا می‏‏‌‏‏کردند مثلا بعد از ‏‎ ‎‏آن که فرودگاه بسته شد ـ از قبل از بسته شدن فرودگاه تا روز بسته شدن ـ بنا بود ‏‎ ‎‏هر روز که هواپیما بیاید ما با آن برگردیم. منتهی نمی‏‏‌‏‏دانم تعمدی در کار بود یا نبود، ‏‎ ‎‏به هر صورت مدام پرواز به تاخیر افتاد.‏

‏روز پرواز، وارد هواپیمای ایرفرانس شدیم و حضرت امام هم نشستند ولی پس از ‏‎ ‎‏مدتی برای عبادت و استراحت به طبقه بالای هواپیما رفتند. نکته جالب برخورد امام با‏‎ ‎‏پذیرایی میهمانداران مسیحی بود. این میهمانداران وقتی لیوان‏‏‌‏‏های آب میوه به مسافران ‏‎ ‎‏تعارف می‏‏‌‏‏کردند من و آقای فردوسی‏‏‌‏‏پور ـ که کنار یکدیگر نشسته بودیم ـ از آن ‏‎ ‎‏نخوردیم ولی وقتی به امام تعارف کردند ایشان برداشتند و از آن آب میوه نوشیدند و ‏‎ ‎
‎[[page 223]]‎‏این نکته جالبی برای ما بود.‏

‏ما حدودا 50 نفر بودیم. آقایان محتشمی و املایی چون این اواخر پاریس نبودند ‏‎ ‎‏نتوانستند ما را همراهی کنند. به جز ما بقیه مسافران را خبرنگاران تشکیل می‏‏‌‏‏دادند.‏

‏مساله مهم دیگر در این پرواز، احترام امام خمینی به برادر ارشدشان آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎ ‎‏پسندیده بود. هنگامی که هواپیما در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست آیت‏‏‌‏‏الله پسندیده ‏‎ ‎‏برای استقبال از حضرت امام وارد هواپیما شدند و پس از سلام و احوالپرسی هنگام ‏‎ ‎‏پیاده شدن از هواپیما، امام خمینی در حضور ایشان در پیاده شدن سبقت نگرفتند و ‏‎ ‎‏در نتیجه ابتدا آیت‏‏‌‏‏الله پسندیده از هواپیما پایین آمدند و مدتی بعد امام خمینی ‏‎ ‎‏ـ همان‌گونه که فیلمبرداری هم مشخص است ـ از هواپیما بیرون آمدند.‏

‏برای رفتن امام به بهشت زهرا ماشین بنزی تهیه شده بود که متعلق به حاج آقا‏‎ ‎‏ناصری بود. امام وقتی می‏‏‌‏‏خواستند سوار این ماشین شوند دستشان را روی ماشین بنز ‏‎ ‎‏گذاشتند و لحظاتی برای افسران نیروی هوایی ـ که به احترام ایشان ماشین را احاطه ‏‎ ‎‏کرده بودند ـ سخنرانی کردند و فرمودند: «ما عزت شما را می‏‏‌‏‏خواهیم، ما می‏‏‌‏‏خواهیم که ‏‎ ‎‏شما نوکر مردم امریکا نباشید. می‏‏‌‏‏خواهیم شما عزیز باشید، این‏‏‌‏‏ها می‏‏‌‏‏خواهند شما ذلیل ‏‎ ‎‏باشید.» من که همراه حاج احمدآقا بودم دیدم بیشتر این افسرها ملتهب شده بودند و ‏‎ ‎‏گریه‏‏‌‏‏شان گرفته بود. سپس امام نشستند داخل ماشین و رفتند و قرار شد در ماشین ‏‎ ‎‏بلیزر ـ که آقای محسن رفیق‏‏‌‏‏دوست رانندگی‏‏‌‏‏اش را به عهده داشت ـ بنشینند. ‏‎ ‎‏در این موقع آقایان فردوسی‏‏‌‏‏پور و خلخالی هم آمدند. آقای ابراهیم یزدی‏‎[1]‎‏ ـ به تحریک ‏‎ ‎‏صباغیان که رئیس این کمیته بود ـ در ماشین جای گرفت. ما اعتراض کردیم که آقای ‏‎ ‎‏یزدی پایین بیاید به جز امام و حاج احمد آقا کسی در این ماشین ننشیند و کار کمی ‏‎ ‎‏بالا گرفت تا این‏‏‌‏‏که حضرت امام اشاره کردند که یزدی پایین بیاید و او هم همین کار را‏‎ ‎‏کرد. حضرت امام همراه حاج احمد آقا سوار شدند و من همراه آقایان خلخالی و ‏‎ ‎‏فردوسی‏‏‌‏‏پور در ماشینی دیگر به دنبال ایشان راهی شدیم.‏

‎[[page 224]]‎

  • . در خاطرات دیگر از آقای هاشم صباغیان در این اقدام یاد شده است.

انتهای پیام /*