همایش بزرگداشت یکصدمین سال میلاد امام خمینی (ره)

نقد و بررسی مقاله دکتر حکیم

کد : 91946 | تاریخ : 24/07/1395

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نقد و بررسی مقاله دکتر حکیم

 شیخ علی میرزایی

‏ ‏

‏در ابتدای سخنان خود اجازه می خواهم از تلاش و کوشش پژوهشگرانه،‏‎ ‎‏نکات ارزنده و احساسات خالصانه ای که نگارنده محترم مقاله، خانم‏‎ ‎‏سعاد حکیم ارائه کرد و موجب گشوده شدن پنجره ای جدید برای‏‎ ‎‏شناخت شخصیت حضرت امام گردیدند، تشکر کنم. پنهان نماند که من‏‎ ‎‏پس از تامل در نوشتۀ خانم دکتر حکیم احساس کردم که از زاویه ای نو در‏‎ ‎‏برابر شخصیت امام قرار گرفته ام. از آنجا که به طور معمول، نقد و بررسی‏‎ ‎‏بحثها بیش از آنکه به مطالب و نکات مورد توافق میان نویسنده و ناقد‏‎ ‎‏بپردازد، اختلاف نظرها را بیان می کند؛ بنابراین من سعی می کنم برخی از‏‎ ‎‏نکات و مطالبی را که در مورد حضرت امام بیان شد و من در آن موارد با‏‎ ‎‏نویسنده موافق نیستم، شرح دهم.‏

‏     اولین نکته ای که در این مقاله جلب توجه می کند، عنوانی که برای آن‏‎ ‎‏انتخاب شده، یعنی «نقش امام در تاریخ عرفان» است. آنچه تعجب انگیز‏‎ ‎‏است اینکه آیا از زمان پایان حیات امام و اندیشۀ عرفانی و فلسفی ایشان،‏‎ ‎‏«تاریخی» گذشته است تا سخن دربارۀ تاریخ آن صحیح باشد؟ چرا که‏‎ ‎‏محتوای مقاله در پی تبیین تاریخچۀ اندیشۀ امام نیست، همان طور که‏
‎[[page 77]]‎‏مشاهده می شود عباراتی چون «جایگاه امام در تاریخ عرفان» در‏‎ ‎‏جای جای مقاله به چشم می خورد؛ با این وجود من نمی خواستم این نکته‏‎ ‎‏را در نقد خود که سه الی چهار صفحه بیشتر نیست، متذکر شوم، اما‏‎ ‎‏نتوانستم از کنار آن بی تفاوت بگذرم و وجود آن را در این بحث ارزشمند‏‎ ‎‏نادیده بگیرم.‏

‏     برخود لازم می دانم دستاورد فکری بزرگی را که نویسندۀ محترم در‏‎ ‎‏مقاله ارائه کرده است، فراموش نکنم و با پرداختن به جزئیات، اینهمه‏‎ ‎‏نکته باارزش را انکار نکنم؛ اما در ذکر منابع و ماخذ بحث، نکاتی هم‏‎ ‎‏وجود دارد که نمی توان از کنار آنها به سادگی گذشت.‏

‏     به عنوان مثال، شما (نویسنده محترم) پس از اشاره به اینکه حضرت‏‎ ‎‏امام مساله «وحدت وجودی» را پذیرفته بودند، این پرسش را مطرح‏‎ ‎‏کرده اید که:‏

‏     «وحدت وجودی که حضرت امام به آن اعتقاد داشتند، چیست؟»‏

‏     در ادامه چنین گفته اید: «برای پاسخ به این سوال آن را به سه بخش‏‎ ‎‏تقسیم می کنیم:‏

‏     ... ذات الهی، اسما و صفات الهی و اختلاف نظرها دربارۀ خدا و‏‎ ‎‏جهان ...».‏

‏     من بسیار تلاش کردم تا توجیهی بیابم، اما به خاطر آنکه شما در‏‎ ‎‏بسیاری موارد، منابع و مصادر نقل قولهای منسوب شده به امام را ذکر‏‎ ‎‏نکرده اید، نتوانستم چنین توجیهی پیدا کنم؛ بخصوص آنکه چنین بحث‏‎ ‎‏حساس و پیچیده ای، اقتضا می کند که به منظور مستند شدن سخنان، همۀ‏‎ ‎‏منابع را به طور کامل ذکر کنیم.‏

‏     در بخش اول پاسخ، که عبارت است از ذات الهی، آمده است:‏


‎[[page 78]]‎‏     «ذات الهی، یک مفهوم غیبی یگانه است که اسم و رسمی ندارد و‏‎ ‎‏حقیقتی مقدس است که هیچ اثری از آن در ملک و ملکوت وجود ندارد.‏‎ ‎‏برای کسی شناخته شده نیست و کسی قدرت شناخت آن را ندارد ...»‏

‏     هنوز من نفهمیده ام که این جملات و عبارات مشابه آن، از کیست؟ نظر‏‎ ‎‏شماست یا نقل قول از حضرت امام؟‏

‏     اگر این تعابیر از شماست، پس نظر حضرت امام در باب ذات الهی و‏‎ ‎‏اسما و صفات الهی و دیگر اصول اعتقادی که قصد بیان آن را داشته اید‏‎ ‎‏چه می شود؟ ... و اگر اینها عبارات حضرت امام بوده، آیا بهتر نبود که‏‎ ‎‏منابع آنها را هم ذکر می کردید تا خواننده در صورت لزوم و نیاز به پیگیری‏‎ ‎‏و بررسی به همان منابع مراجعه کند؟‏

‏     در جای دیگری از بحث شما آمده است:‏

‏     «ذات الهی، یک مفهوم غیبی و پوشیده و غیرقابل ظهور است که به‏‎ ‎‏هیچ صورتی تجلّی نمی یابد و در هیچ آینه ای بازتاب ندارد؛ بلکه یک‏‎ ‎‏حقیقت باطنی و مخفی مطلق است. این همان عقیده شیخِ اکبر،‏‎ ‎‏مُحی الدین عربی است که می گفت: ذات الهی، همان پروردگار ناشناخته‏‎ ‎‏است و آنچه مردم می شناسند، پروردگاری است که در فکر و باور خود‏‎ ‎‏به وجود آورده اند».‏

‏     پرسش مهمی که در رابطه با این بخش مطرح می شود آنکه آیا به‏‎ ‎‏خواننده فرصت داده اید که دربارۀ نظر و رای حضرت امام اطمینان‏‎ ‎‏حاصل کند و سپس در حالت کلی یا لااقل به صورت جزئی، آن را با نظریۀ‏‎ ‎‏شیخِ اکبر (ابن عربی) تطبیق داده و در نهایت با نتیجه ای که شما درباره این‏‎ ‎‏موضوع گرفته اید، موافقت یا مخالفت کند؟ و آیا این فرآیند علمی، یعنی‏‎ ‎‏مقایسه و نتیجه گیری، بدون دانستن منابع جملاتی که حاوی نظریات‏
‎[[page 79]]‎‏حضرت امام است و بدون مراجعه به منابع و مصادر بیاناتی که شما بدان‏‎ ‎‏استدلال کرده اید، امکانپذیر خواهد بود؟‏

‏     در واقع، مسالۀ عدم ذکر منابع و مصادر در بحث شما، نکات مثبت‏‎ ‎‏بحث را کمرنگ کرده و موجب شده است که خواننده نتواند موضوع را‏‎ ‎‏پیگیری کند. همچنین شما در مواردی گفته اید: «امام تاکید می کنند که ... »‏‎ ‎‏و یا «امام عقیده دارند که ... » اما عبارت امام را بیان نکرده اید و به منابع هم‏‎ ‎‏اشاره ننموده اید.‏

‏     حال با اجازۀ شما به برخی از مفاهیم و مباحث فکری که در بحث‏‎ ‎‏ارزشمند شما آمده، می پردازیم. در صفحه دوم می خوانیم:‏

‏     با نگاهی به صوفیان و عارفان بزرگ و به دور از افکار مقلدان و مدعیان‏‎ ‎‏می توان گفت که افکار آن بزرگان، از تجربیات معنوی شخصی نشات‏‎ ‎‏گرفته است و نه از توجه به نتایج عرفان گذشتگان و قانع شدن به دلایل‏‎ ‎‏عقلی آنان، دلیل این گفته هم آن است که جنید بغدادی ـ یکی از کسانی که‏‎ ‎‏امام به گفته های آنان استناد کرده اند ـ فرموده:‏

‏     «ما علم خود را از قیل و قال به دست نیاورده ایم، بلکه آن را از‏‎ ‎‏گرسنگی و شب زنده داری و بی توجهی به عادتها و امور به ظاهر پسندیده‏‎ ‎‏کسب کرده ایم و این تنها روشی است که روحانیون و عارفان از آن استفاده‏‎ ‎‏می کرده اند ... »‏

‏     آنچه که در این بخش از مقالۀ شما موجب شگفتی است آنکه شما‏‎ ‎‏صوفیان و عارفان را در یک جایگاه و تحت یک عنوان ذکر کرده اید که مایۀ‏‎ ‎‏تعجب است. بخصوص آنکه شما جُنید بغدادی(ره) را به عنوان مثالی‏‎ ‎‏برای روش و منش عرفانی و صوفیانه ذکر کرده اید. شما بهتر از ما‏‎ ‎‏ویژگیهای عرفان عملی و صوفیگری و نیز عرفان نظری را می دانید.‏
‎[[page 80]]‎‏اینجاست که تفاوت «کشف و شهود عارفان الهی» با «دانستن نظریات‏‎ ‎‏عرفانی» مطرح می شود. چه بسا بندگان صالحی که حقایق ملکوتی‏‎ ‎‏برایشان آشکار شده، اما قادر به تعبیر فلسفی و عقلی آن حالتها نیستند؛ و‏‎ ‎‏در عین حال، چه بسیارند افرادی که از جزئیات عرفان نظری و نظریات‏‎ ‎‏محی الدین عربی هم به خوبی آگاهند، اما در عمل، ذره ای از آن را تجربه‏‎ ‎‏نکرده اند و حقایق بر آنها پوشیده مانده است. عنوانی که شما برای این‏‎ ‎‏بخش از مقاله برگزیده اید، یعنی «اندیشه های عرفانی امام»، هماهنگی‏‎ ‎‏چندانی با محتوای آن، که جنید(ره) را به عنوان مثالی گویا، و سخن او را‏‎ ‎‏به عنوان گفتاری دربارۀ علم مطرح می کند، ندارد؛ بلکه باید گفت که علم‏‎ ‎‏«عرفان نظری» (مانند دیگر علوم) از راه قیل و قال و بحث و مباحثه قابل‏‎ ‎‏اکتساب است. به همین سبب امام در کتاب ‏‏چهل حدیث‏‏ بارها تکرار‏‎ ‎‏کرده اند که علم توحید و عرفان هم مانند بقیه علوم طبیعی، اگر در دل و‏‎ ‎‏جان افراد ناشایسته قرار گیرد، به حجاب و مانع بزرگی میان بنده و‏‎ ‎‏خداوند تبدیل خواهد شد.‏

‏     اما درباره اینکه گفته اید: « ... این، تنها روش مورد استفادۀ روحانیان و‏‎ ‎‏عارفان بوده است» منظور شما از این جمله چیست؟ آیا مفهوم کلام شما‏‎ ‎‏آن است که همۀ افراد سالک و عارف از طریق گرسنگی و شب بیداری و‏‎ ‎‏ترک عادات و روشهای معمول توانسته اند به درجات علمی برسند؟ اگر‏‎ ‎‏منظور شما این است، پس باید گفت که اندیشه و منش صوفیانه در بیشتر‏‎ ‎‏حالات بر این اساس استوار است و نتیجۀ آن هم ـ چنانکه در نزد افرادی‏‎ ‎‏چون: جنید و بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر دیده ایم ـ ترک دنیا و‏‎ ‎‏گوشه نشینی و کناره گیری از عرصه های اجتماعی خصوصاً سیاست‏‎ ‎‏خواهد بود، در حالی که عرفان اسلامی، بخصوص آنچه که در نزد‏
‎[[page 81]]‎‏حضرت امام مشاهده کرده ایم، در این زمینه با تفکرات صوفیانۀ جُنید و‏‎ ‎‏دیگران تفاوت دارد؛ زیرا روش امام تسلیم در برابر حکم شرع و فرمان‏‎ ‎‏خدا بود. از نظر امام عرفان واقعی، اطاعت از احکام دین خدا و شریعت‏‎ ‎‏است، خواه این احکام جزء عادتها و روشهای معمول جامعه باشد یا نه. از‏‎ ‎‏دیدگاه ایشان گرسنگی و شب زنده داری و از این قبیل کارهایی که در‏‎ ‎‏روش صوفیان وجود دارد، به تنهایی نمی تواند ضامن سعادت حقیقی‏‎ ‎‏انسان باشند. تنها چیزی که ذهن امام را به خود مشغول داشته و ایشان را‏‎ ‎‏به حرکت وامی داشت، فرمان الهی و تکلیفی بود که دین خدا بر عهدۀ‏‎ ‎‏ایشان گذاشته بود؛ بنابراین شباهت چندانی میان عرفان حقیقی حضرت‏‎ ‎‏امام و عرفان این قبیل افراد مشاهده نمی شود. از طرفی من مفهوم و معنای‏‎ ‎‏این جمله را که گفته اید «جنید از کسانی است که حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی(س) به آنان استناد کرده است» نفهمیدم؛ چرا که با بررسی کامل و‏‎ ‎‏دقیق گفته های امام، دریافتیم که امام هیچ گاه این افراد را در حد و اندازه ای‏‎ ‎‏که بتوان از آنها پیروی کرد، نمی دانستند. عرفان امام خمینی(س) برخاسته‏‎ ‎‏از حقیقت قرآن و عبودیت پیامبر اکرم(ص) است و نمونۀ آن، نهضت‏‎ ‎‏حضرت امام حسین(ع) بود، که در برهه ای از زمان و در گوشه ای از کرۀ‏‎ ‎‏خاکی قیام کردند تا هرچه را که در اختیار داشتند در راه خدا قربانی کنند،‏‎ ‎‏و همۀ چیزهای با ارزش و نفیس خود را در طَبق اخلاص گذاشتند و‏‎ ‎‏سرانجام، مظلومانه و عاشقانه، با تسلیم در برابر امر و ارادۀ الهی شهید‏‎ ‎‏شدند و در آخرین لحظات عمر، در آستانۀ دیدار محبوب چنین گفتند:‏

‏     «خداوندا! راضیم به رضای تو و در برابر ارادۀ تو، مطیع و سرسپرده ام،‏‎ ‎‏که پروردگاری جز تو نیست ... »‏

‏     امام خمینی(س) عرفان واقعی را در چهرۀ خاک آلود و دندانهای‏
‎[[page 82]]‎‏شکستۀ حضرت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در جنگ بدر و اُحد که‏‎ ‎‏برای خارج کردن مردم از جهل و گمراهی و هدایت آنان به نور رستگاری‏‎ ‎‏تلاش می کردند، یافته بودند.‏

‏     امام، عرفان را در پاهای حضرت فاطمه(س) که از شدت عبادت و‏‎ ‎‏ایستادنهای طولانی در نماز شب متورم شده بود، می دیدند. امام، عرفان‏‎ ‎‏واقعی را در شخصیت بی نظیر حضرت علی(ع) می جستند، همان کسی‏‎ ‎‏که زاهدترین، عابدترین، مهربانترین و دلرحم ترین مردم بودند؛ و در همان‏‎ ‎‏حال در برابر دشمنان دین خدا، کافران و ظالمان، خشن ترین و سخت ترین‏‎ ‎‏افراد بودند، با سران کفر و الحاد جنگیدند و سردمداران استکبار و‏‎ ‎‏خودپرستی را نابود کردند. امام، تجسم و تبلور عرفان را در قیام امام‏‎ ‎‏حسین(ع) می دیدند؛ بنابراین با تمام احترامی که برای دیگر عارفان قائل‏‎ ‎‏هستیم، باید گفت که تفاوت عرفان امام خمینی(س) با عرفان دیگران در‏‎ ‎‏همین است.‏

‏      ... ما در اینجا برای بررسی یکی از ابعاد فکری امام گرد آمده ایم. من‏‎ ‎‏چطور می توانم فراموش کنم، در حالی که با گوشهای خودم از زبان‏‎ ‎‏حضرت امام شنیدم که با حسرت و اندوه و ناراحتی که از چهرۀ مبارکشان‏‎ ‎‏پیدا بود، خطاب به جوانانی که جان خود را در راه نبرد با دشمنان، و در‏‎ ‎‏راه خدا تقدیم می کردند، می فرمودند:‏

من هر وقت که چهرۀ اینهایی که دارند رو به جبهه ها می روند ملاحظه‎ ‎می کنم واقعاً از خودم خجالت می کشم.‎[1]‎

‏    ‏‏و یا در جملۀ دیگری که بارها تکرار کردند، می فرمودند:‏


‎[[page 83]]‎این جوانان ... یک شبه ره صدساله را پیمودند و آنچه عارفان و شاعران‎ ‎عارف پیشه در سالیان دراز آرزوی آن را می کردند، اینان ناگهان به دست‎ ‎آوردند و عشق به لقاءالله را از حد شعار به عمل رسانده و آرزوی شهادت را‎ ‎با کردار در جبهه های دفاع از اسلام عزیز به ثبت رساندند.‎[2]‎

‏    ‏‏همان طور که می بینیم، معیار سنجش مفاهیم و ارزشها در نزد حضرت‏‎ ‎‏امام، معیارهای قرآنی و تعالیم پیامبر اکرم(ص)، امیرالمومنین(ع) و امام‏‎ ‎‏حسین(ع) است. همین معیارهای متفاوت است که ایشان را از دیگر‏‎ ‎‏عارفان، متمایز ساخته و موجب شد که ایشان، همانند انبیا و اولیا در میان‏‎ ‎‏مردم باشند؛ اما مانند مردم نباشند. تلاش ایشان برای انقلاب، جهاد و‏‎ ‎‏برپایی حکومت الهی در زمین از همین جا آغاز شد.‏

‏     بنابراین، ممکن است عرفان افرادی نظیر جنید بغدادی، از نظر امام تا‏‎ ‎‏حدی قابل قبول باشد؛ اما در آسمان معرفت امام و در برابر خورشید‏‎ ‎‏وجود حضرت محمد مصطفی(ص) ـ که بزرگترین منبع تجلی انوار عرفان‏‎ ‎‏بود ـ و در کنار خورشیدهایی چون امامان معصوم(ع) خصوصاً حضرت‏‎ ‎‏سیدالشهدا(ع) و یاران مجاهد ایشان، عارفان دیگر، ستارگان کم فروغی‏‎ ‎‏بیش نیستند که گاهی نمایان می شوند، اما در بیشتر اوقات، مخفی و‏‎ ‎‏غیرقابل توجه هستند.‏

‏     آنچه گفتیم، همه دربارۀ عرفان عملی بود؛ اما در حوزۀ عرفان نظری‏‎ ‎‏آنچه که مطرح می کنیم، لزوماً نباید دربردارندۀ افکار افرادی چون: جُنید،‏‎ ‎‏حلاج و رابعه باشد. ما در اینجا تنها دربارۀ بزرگان حکمت و فلسفه سخن‏‎ ‎‏می گوییم و دیگران صلاحیت آن را ندارند که به عنوان بزرگان اندیشه ها و‏
‎[[page 84]]‎‏نظریات عرفانی مطرح شوند. یکی از مهمترین بخشهای مقالۀ پژوهشگر‏‎ ‎‏محترم، خانم دکتر حکیم، آنجاست که می گوید:‏

‏     در بخش اول، می بینیم که امام خمینی(س)، در عرصۀ عرفان نظری،‏‎ ‎‏نوآوری چندانی نداشتند، ... بلکه با استفاده از میراث فکری عرفان‏‎ ‎‏گذشتگان، آن را در دو بُعد فردی و اجتماعی به کار گرفته اند ... ‏

‏     من نمی دانم که آیا نگارندۀ محترم، نسخه ای از کتاب ‏‏تعلیقات امام بر‏‎ ‎‏شرح فصوص الحکم‏‏ و ‏‏مصباح الانس‏‏ را در اختیار دارد یا خیر. نگاهی گذرا و‏‎ ‎‏تاملی نه چندان عمیق در کتاب فوق کافی است تا خواننده را از تعلیقات و‏‎ ‎‏آنچه امام بر شرح افرادی چون قیصری ـ که یکی از مهمترین، دقیقترین و‏‎ ‎‏باارزشترین شرحهای کتاب ‏‏فصوص الحکم‏‏ شیخ اکبر است ـ افزوده اند، آگاه‏‎ ‎‏کند. هرچه باشد، حضرت امام در عرصۀ عرفان نظری، یکی از افراد‏‎ ‎‏برجسته و توانا بوده اند که اندیشه های عرفانی ایشان، در سالهای آغازین‏‎ ‎‏عمر، یعنی زمانی که که ایشان دهۀ سوم عمر خود را پشت سر‏‎ ‎‏می گذاشتند، شکل گرفت و کامل گردید. امام در موارد بسیاری با قیصری‏‎ ‎‏اختلاف نظر دارند. حتی با وجودی که به نظر می رسد حضرت امام سعی‏‎ ‎‏در توجیه و دفاع از افکار شیخِ اکبر (محی الدین عربی) در برابر اشکالات‏‎ ‎‏استاد جلیل القدر خود، شیخ محمدعلی شاه آبادی، دارند؛ اما خود امام‏‎ ‎‏نیز در مواردی با شیخِ اکبر اختلاف نظر داشته اند. به هر حال، چند مورد‏‎ ‎‏از مسائلی که حضرت امام نظریات گذشتگان را درباره آن قبول نداشتند،‏‎ ‎‏عبارتند از:‏

‏     1. اینکه هر یک از اسمای الهی، خواه اسمای جلالیه و خواه جمالیه،‏‎ ‎‏آینه و مظهر تمامی اسما هستند؛‏

‏     2. میزان تفاوت اسمای ذات با اسمای فعلی (تفاوت صفات ذاتی و‏
‎[[page 85]]‎‏صفات فعلی)؛‏

‏     3. دربارۀ اینکه موجودات، بازتابی از علم الهی هستند و اینکه چگونه‏‎ ‎‏امکان وجود یافته اند؛‏

‏     4. دربارۀ اینکه موجودات از «عدم» برخاسته اند؛‏

‏     5. کیفیت و ویژگیهای عوالم وجود و مفهوم حضور موجودات در‏‎ ‎‏محضر الهی؛‏

‏     6. رابطۀ میان صفات و اسما با اصل «وجود»؛‏

‏     7. مراتب وجود در عالم طبیعت؛‏

‏     8. نگرش «اسمایی» و «صفاتی» به آفرینش، و چگونگی انتقال اسما به‏‎ ‎‏عالم ماده.‏

‏     باید دانست کتابی در این سطح و با این ژرف نگری و حاشیه زدنی با‏‎ ‎‏این دقت کم نظیر ـ که تسلط امام بر مبانی و اصول نظریات فلسفی و‏‎ ‎‏عرفانی را در همان دهۀ سوم عمر ایشان آشکار می کند ـ همه و همه، آغاز‏‎ ‎‏راه ایشان در نظریه پردازی عرفانی بوده است. حتی کتاب ‏‏مصباح الهدایة ‏‏که‏‎ ‎‏از آشکارترین دلایل و نشانه های تسلط و ژرف نگری امام، در مقوله های‏‎ ‎‏عرفانی و فلسفی است، زمانی نگاشته شده که عمر شریف ایشان از‏‎ ‎‏27 سال تجاوز نکرده بود. همچنین نوشته های بعدی ایشان که در قالب‏‎ ‎‏حاشیه ای بر شرح قیصری بر کتاب ‏‏فصوص الحکم‏‏ و حاشیۀ کتاب ‏‏مصباح‏‎ ‎‏الانس‏‏ به رشته تحریر در آمد، بهترین دلیل و نشانگر عمق درک ایشان از‏‎ ‎‏عرفان است.‏

‏     این مهم از آنجا ناشی می شود که حضرت امام در بیان دیدگاههای‏‎ ‎‏خود بیش از هر منبع دیگری، از آیات و روایات و ادعیۀ وارده از جانب‏‎ ‎‏پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) الهام گرفته بودند. ایشان در این مرحله از‏
‎[[page 86]]‎‏عمر شریفشان، در برخی موارد حتی با استاد خود هم عقیده نبودند، پس‏‎ ‎‏چطور می توان گفت که ایشان نوآوری و خلاقیتی در عرفان نداشته اند؟‏‎ ‎‏منظور ما از این گفته، انکار موافقت امام با بسیاری از آرا و نظرات وارده‏‎ ‎‏در کتابهای ‏‏فصوص الحکم‏‏ و ‏‏فتوحات مکیه‏‏ نوشتۀ ابن عربی ـ که بنیانگذار‏‎ ‎‏عرفان نظری است ـ نمی باشد؛ اما اینکه بگوییم حضرت امام در حوزۀ‏‎ ‎‏عرفان نظری، نوآوری نداشته و فقط از میراث اندیشۀ عرفانی گذشتگان‏‎ ‎‏استفاده کرده اند، کمی دور از واقعیت است. نکتۀ بسیار جالب اینکه‏‎ ‎‏حضرت امام شطحیات و جملاتی را که کسانی چون: حلاج، بایزید‏‎ ‎‏بسطامی، جنید بغدادی و دیگران گفته اند، دلیل نقص و کاستی آنان، و‏‎ ‎‏عدم تکامل مسیر سیر و سلوک آن افراد می شمارند.‏

‏     بدیهی است حتی اگر بپذیریم که حضرت امام بسیاری از آرا و افکار‏‎ ‎‏محی الدین را پذیرفته و با آنها موافق بودند، باز هم در موارد متعددی از‏‎ ‎‏مقوله های عرفانی، با گذشتگان، و از جمله با محی الدین عربی تفاوت‏‎ ‎‏داشتند.‏

‏     نکتۀ بعدی، دربارۀ نظریۀ «وحدت وجودی» است که باید گفت‏‎ ‎‏فراگیری و گستردگی این بحث به قدری زیاد است که دهها مسالۀ فلسفی،‏‎ ‎‏کلامی و عرفانی پیرامون آن ارائه شده است؛ اما اعتقاد امام به این نظریه‏‎ ‎‏را نباید دستاویزی قرار داده و گمان کرد که ایشان در مقوله های عرفانی‏‎ ‎‏همه چیز را بر مبنای افکار شیخِ اکبر (محی الدین عربی) سنجیده اند. دقیقاً‏‎ ‎‏مانند بحث «اشراقیون» و «مشائیون» در میان فلاسفه؛ آیا درست است که‏‎ ‎‏شیخ شهاب الدین سهروردی (بنیانگذار مکتب اشراق) را ـ تنها سبب‏‎ ‎‏وجود شباهت آرا و یا اشتراک اصول کلی فکر ـ تابع و پیرو افلاطون و‏‎ ‎‏افکار او بدانیم؟ یا اینکه ابن سینا را پیرو ارسطو بنامیم؟‏


‎[[page 87]]‎‏     یکی از دلایلی که شما در تایید تمایل حضرت امام به ابن عربی ذکر‏‎ ‎‏کرده اید، دعوت ایشان از گورباچف برای خواندن کتابهای «ابن عربی»‏‎ ‎‏است، در حالی که ایشان در همان نامه، پیش از اشاره به خواندن کتابهای‏‎ ‎‏محی الدین عربی، گورباچف را به تامل در فلسفۀ اشراق و مشاء و حکمت‏‎ ‎‏متعالیه فراخوانده اند و به نام بزرگان این مقوله ها و برخی از مسائل مهم آن‏‎ ‎‏اشاره کرده اند؛ بنابراین حضرت امام با دیدگاهی فراگیر و نگرشی متکامل‏‎ ‎‏بر فراز قلۀ معرفت ایستاده بودند و مطالب نامۀ تاریخی ایشان به‏‎ ‎‏گورباچف، نمی تواند دلیلی بر برتری ابن عربی و نظریه وحدت وجودی‏‎ ‎‏از دیدگاه امام باشد.‏

‏     در بخشی از مقاله، شما کلامی را از ابن عربی نقل کرده و آن را موافق‏‎ ‎‏نظر حضرت امام دانسته اید که البته باز هم منبع و ماخذ کلام ذکر نشده‏‎ ‎‏است. این سوال پیش می آید که آیا چنین عباراتی، مفهوم «عدم امکان‏‎ ‎‏شناخت خداوند» را القاء نمی کند؟ درست است که بحث، پیرامون ذات،‏‎ ‎‏اسما و صفات الهی است، اما آیا جملاتی که به کار برده اید مبنی بر اینکه‏‎ ‎‏«فقط پروردگار تصور شده در باور افراد، برای آنان قابل دسترسی‏‎ ‎‏است ...»، به مفهوم تردید در امکان شناخت اسما و صفات الهی‏‎ ‎‏نمی باشد؟‏

‏     چه مانع و مشکلی در راه رسیدن به شناخت اسما و صفات الهی‏‎ ‎‏وجود دارد و منظور شما از عبارت «پروردگار تصور شده در باورها» که آن‏‎ ‎‏را تنها شناخت قابل دسترسی نام نهاده اید، چیست؟ در پایان این بحث،‏‎ ‎‏شما فرمودید که «عقیدۀ حضرت امام مبنی بر عدم امکان شناخت ذات‏‎ ‎‏خداوند و تجلّی خارجی آن ذات مقدس، می تواند مبنایی برای نزدیکی و‏‎ ‎‏پیوند میان مذاهب و فرقه های مختلف اسلامی باشد»؛ در حالی که باید‏
‎[[page 88]]‎‏گفت اختلافات قابل توجهی دربارۀ «ذات الهی» میان مذاهب اسلامی‏‎ ‎‏وجود ندارد. بیشتر اختلافات موجود، در سطوحی پایین تر از این به چشم‏‎ ‎‏می خورد.‏

‏     اما دربارۀ اینکه گفته اید «هر انسانی با تامل در کتاب نفس خویش،‏‎ ‎‏می تواند به شناخت اسما و صفات الهی و معرفت خداوند برسد» و‏‎ ‎‏نتیجه ای که گرفته اید مبنی بر اینکه هر مرحله ای از شناخت خداوند، به‏‎ ‎‏استعداد و ظرفیت شخص بستگی دارد، همگی صحیح هستند ...‏

‏     در جای دیگری گفته اید: «ما نمی توانیم دربارۀ ذات خداوند سخن‏‎ ‎‏بگوییم؛ اما شناخت انسان نسبت به اسما و صفات الهی، در خارج از ذهن‏‎ ‎‏انسان، معیار و میزانی ندارد.»‏

‏     آیا منظور شما واقعاً این است که هر نوع شناخت، یا به عبارت بهتر،‏‎ ‎‏هر نوع تصور انسان دربارۀ خداوند، شناختی صحیح خواهد بود؟‏‎ ‎‏به عنوان مثال، آیا تصور انسان ناتوان دربارۀ خداوند ـ که نمی تواند تصوری‏‎ ‎‏خالی از نقص و اشکال باشد ـ باز هم درست و صحیح است؟ پس نقش‏‎ ‎‏وحی، کتاب آسمانی و سنت پیامبر(ص) و ائمه(ع) در تبیین اسما و‏‎ ‎‏صفات الهی چه می شود؟ آیا فکر نمی کنید که چنین باوری به نوبۀ خود ما‏‎ ‎‏را به وضوح به سوی اعتقاد به «نسبی بودن معرفت» و در ادامه به‏‎ ‎‏«پلورالیسم» یا تکثرگرایی ـ که با نسبی گرایی فاصلۀ چندانی ندارد ـ سوق‏‎ ‎‏خواهد داد؟ از طرفی، آیا از روش و عملکرد فکری و اجتماعی حضرت‏‎ ‎‏امام، هرگز چنین مفهومی استنباط می شود؟ آیا امام بشدت با تصورات‏‎ ‎‏نادرست و اشتباه دربارۀ خداوند مبارزه نمی کردند؟ آیا ایشان شناخت‏‎ ‎‏ناقص و نادرست دربارۀ خداوند را که در بسیاری موارد از شان الهی‏‎ ‎‏به دور است، نفی نمی کردند؟ برداشت شما از آیات قرآن کریم که‏
‎[[page 89]]‎‏نسبتهای ناروا از سوی جاهلان به خداوند را نفی می کند، چیست؟ به نظر‏‎ ‎‏شما معنای عبارات قرآنی همچون: ‏تعالی الله عمّا یشرکون‏ (خداوند بسیار‏‎ ‎‏بالاتر است از آنچه مشرکان می گویند) و یا ‏سبحانه و تعالی عمّا یقولون‎ ‎‏(خداوند از آنچه می گویند، منزّه است) چیست؟ بدین ترتیب جملۀ شما‏‎ ‎‏که گفته اید «هر شناختی نسبت به خداوند، به استعداد اشخاص بستگی‏‎ ‎‏دارد و همگی صحیح است»، چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ آیا این‏‎ ‎‏باور، «تثلیث» یا شریک قائل شدن برای خداوند را نیز صحیح‏‎ ‎‏نمی پندارد؟‏

‏     در آخرین بخش، شما به بحث دربارۀ نوآوریهای امام در تاریخ (!!)‏‎ ‎‏عرفان پرداخته اید و در قسمتی با عنوان «علم و عمل» نوشته اید: «یکی از‏‎ ‎‏نوآوریهای امام، آن است که به عقیدۀ ایشان همۀ علوم حتی علم توحید‏‎ ‎‏هم کاربردی است ...»‏

‏     و یا تحت عنوان «القائات قلبی» آورده اید: «القائات قلبی، بخش مهمی‏‎ ‎‏از اندیشۀ عرفانی امام را تشکیل می دهد و نتیجۀ آن، اموری است که‏‎ ‎‏عبارتند از ...»‏

‏     آیا به نظر شما، نوآوریهای اندیشۀ عرفانی امام، اینها هستند؟!‏

‏     در پایان، برای پژوهشگر محترم خانم دکتر سعاد حکیم آرزوی‏‎ ‎‏موفقیت روزافزون دارم.‏

با تشکر

‏ ‏

‎ ‎

‎[[page 90]]‎

  • )) صحیفه امام؛ ج 20، ص 149.
  • )) همان؛ ج 17، ص 304.

انتهای پیام /*