همایش بزرگداشت یکصدمین سال میلاد امام خمینی (ره)

روش عملی عرفای شیعه از دیدگاه امام خمینی(س)

کد : 91954 | تاریخ : 24/07/1395

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

روش عملی عرفای شیعه از دیدگاه امام خمینی(س)

 دکتر سید مصطفی محقق داماد‎[1]‎

‏ ‏

‏با وجودی که امام خمینی(س) را احیاگر نظریه ولایت فقیه می دانند؛ اما از‏‎ ‎‏نوشته ها و سخنان ایشان چنین برمی آید که حضرت امام معتقد به نظریۀ‏‎ ‎‏«ولایت انسان کامل» بودند.‏

‏     نظریۀ انسان کامل، از زمان محی الدین بن عربی در حوزۀ عرفان‏‎ ‎‏اسلامی وارد شد و تا اندکی پیش از وی، وجود نداشت. این نظریه در آثار‏‎ ‎‏کسانی که پس از ابن عربی آمدند ـ از جمله ‏‏در گلشن راز‏‏ اثر شیخ محمود‏‎ ‎‏شبستری ـ تکامل پیدا کرد؛ و آنچه که امروزه تحت این عنوان در ادبیات‏‎ ‎‏اروپا مطرح می شود، در واقع برگرفته از اسلام است.‏

‏     یکی از مهمترین کسانی که آثار و نوشته های محی الدین عربی را شرح‏‎ ‎‏داده، صدرالدین قونوی بود که تلاش می کرد میان اصول فکری ـ عرفانی‏‎ ‎‏محی الدین و مکتب اهل سنت، همگونی ایجاد کند؛ البته باید گفت که به‏‎ ‎‏لحاظ اختلاف موضوعی، موفقیت چندانی در این راه به دست نیاورد.‏‎ ‎
‎[[page 19]]‎‏شرح دهندگان شیعه مذهب آثار ابن عربی، از جمله سید حیدر آملی،‏‎ ‎‏صدرالمتالهین و شاگردان آن دو معتقدند که: اصولِ فکری عرفان‏‎ ‎‏ابن عربی، تنها بر تعالیم مکتب تشیع قابل انطباق است؛ و امام‏‎ ‎‏خمینی(س) نیز در شرح ‏‏فصوص الحکم‏‏ بر این نکته تاکید داشته و اشکالات‏‎ ‎‏زیادی بر «قونوی» وارد کرده اند.‏

‏     از چنین دیدگاهی، انسان کامل در مراحل سیر و سلوک خود، چهار‏‎ ‎‏مرحله یا چهار «سفر» را پیش رو دارد، گو اینکه صدرالمتالهین نام کتاب‏‎ ‎‏ارزشمند خود، ‏‏اسفار اربعه‏‏ را از این نظریه برگرفته و در مقدمۀ کتاب به‏‎ ‎‏علت این نامگذاری اشاره کرده است. فلاسفه و عرفای پس از ملاصدرا،‏‎ ‎‏که می توان آنان را شارحان آثار وی یا «فیلسوفان صدرایی» نامید، شرحها‏‎ ‎‏و حواشی بسیاری بر این کتاب نگاشته اند و از جملۀ آنان می توان به‏‎ ‎‏ملاعلی نوری و آقاعلی مدرس زنوزی و مهمتر از آنها آقا محمدرضا‏‎ ‎‏قمشه ای، که خود عارف بزرگی بود، اشاره کرد. استاد شهید مطهری از‏‎ ‎‏استاد خود، حضرت امام خمینی(س)، نقل کرده که ایشان فرمودند: پس‏‎ ‎‏از محی الدین عربی، عارفی مانند آقا محمدرضا قمشه ای وجود نداشته‏‎ ‎‏است. قمشه ای حاشیۀ مفصلی بر مقدمۀ کتاب صدرالمتالهین دارد که در‏‎ ‎‏آن می توان رابطۀ میان عرفان و حکومت (حق قانونگذاری) و نیز زعامت‏‎ ‎‏و رهبری را به خوبی دریافت.‏

‏     حضرت امام خود را با دو واسطه، شاگرد مرحوم قمشه ای می دانند‏‎ ‎‏چرا که امام شاگرد مرحوم شاه آبادی و ایشان نیز از شاگردان مرحوم‏‎ ‎‏اشکوری (یکی از شاگردان برجستۀ قمشه ای) بود. حضرت امام در‏‎ ‎‏نوشته های خود، هرجا سخن از مرحوم قمشه ای به میان می آید، از ایشان‏‎ ‎‏با عنوان «شیخ الشیوخ ما» یاد می کنند.‏


‎[[page 20]]‎‏     خلاصۀ نظریه ابن عربی آن است که عارف سالک، چهار مرحله یا‏‎ ‎‏چهار سفر در پیش رو دارد که عبارتند از:‏

‏     1. سفر از خلق تا حق (السفر من الخلق الی الحق)؛‏

‏     2. سفر با حق و در حق (السفر بالحق فی الحق)؛‏

‏     3. سفر از حق تا خلق با حق (السفر من الحق الی الخلق مع الحق)؛‏

‏     4. سفر از خلق در خلق و با حق (السفر من الخلق فی الخلق بالحق).‏

‏     از میان این چهار سفر، سفر چهارم به نظر ما از اهمیت خاصی‏‎ ‎‏برخوردار است، چرا که هدف سه سفر نخست، رسیدن به این مرحله‏‎ ‎‏است. بیانی که آقا محمدرضا در شرح این سفرها (مراحل) آورده است،‏‎ ‎‏چنین است:‏

‏     1. نتیجۀ سفر نخست، یعنی سفر از خلق تا حق آن است که سالک و‏‎ ‎‏عارف، ذاتاً در حق تعالی فنا می شود و هنگامی که سالک خود را در‏‎ ‎‏خداوند فنا کرد، سفر نخست پایان می یابد و وجود او به وجودی حقانی‏‎ ‎‏تبدیل می شود که از خود بیخود شده و به وادی فنا گام می نهد و اگر‏‎ ‎‏عنایت الهی شامل حالش شود، از بیخودی بیرون آمده و پا به وادی آگاهی‏‎ ‎‏می نهد.‏

‏     2. پس از پایان سفر نخست، سالک سفر دوم را از سر می گیرد و سفر‏‎ ‎‏از حق تا حق و با حق را آغاز می کند. این سفر «با حق» است، چرا که وجود‏‎ ‎‏او وجودی حقانی و از اولیای الهی شده است در این مرحله، از ذات تا‏‎ ‎‏کمالات را یکی پس از دیگری طی می کند، تا جایی که همۀ کمالات را‏‎ ‎‏مشاهده می کند و همۀ اسمای الهی را ـ بجز اسمهای مستاثر ـ می شناسد و‏‎ ‎‏صاحب ولایت تامّه می شود؛ یعنی ذات و صفات و افعال او همان ذات و‏‎ ‎‏صفات و افعال حق می شود؛ بدین ترتیب دایرۀ ولایتش کامل می گردد،‏‎ ‎
‎[[page 21]]‎‏فنای او منقطع می شود و سفر سوم را آغاز می کند.‏

‏     3. سفر سوم، سفر از حق تا خلق است. در این مرحله، عارف در‏‎ ‎‏مراتب مختلف اعمال حرکت می کند؛ بیخودی اش پایان می یابد و آگاهی‏‎ ‎‏کامل حاصل می کند. در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت سیر می کند و‏‎ ‎‏این عوالم را با همۀ جلوه ها و تجلیات آن مشاهده می کند و بهره ای از‏‎ ‎‏نبوت و پیامبری برای او حاصل می شود، به طوری که معارفی از ذات و‏‎ ‎‏صفات و افعال حق تعالی را بیان می کند؛ اما پیامبر نمی شود، بلکه احکام‏‎ ‎‏و شرایع را از پیامبر و فرستادۀ خداوند دریافته و از او پیروی می کند.‏

‏     4. در اینجا سفر چهارم شروع می شود که سفر از خلق در خلق و با حق‏‎ ‎‏است. این مرحله، ویژگیهایی دارد که موجب تاکید و اهمیت آن در بحث‏‎ ‎‏ما شده است و چنانکه خواهیم دید، ویژگی این مرحله، رابطۀ کامل‏‎ ‎‏سالک با خلق است، در حالی که از حق نیز غافل نیست. آغاز و پایان راه‏‎ ‎‏او، خلق است؛ اما با همراهی حق. سالک در این مرحله، خلق و آثار و‏‎ ‎‏ابزار آفرینش را مشاهده می کند و سود و زیان انسانها را در دنیا و آخرت‏‎ ‎‏درمی یابد و نحوۀ بازگشت آنان به سوی خدا و آنچه را که موجب سعادت‏‎ ‎‏یا ذلت آنها می شود و نیز آنچه باعث تسریع یا کند شدن روند تکامل آنها‏‎ ‎‏می گردد، به خوبی می داند؛ یعنی در واقع پیامبری می شود که نبوت‏‎ ‎‏تشریعی و باطنی دارد و از اسباب سود و زیان و سعادت و شقاوت خبر‏‎ ‎‏می دهد. در عین حال، در تمام این حالات، با حق همراه است، چرا که‏‎ ‎‏وجود او وجودی حقانی است و توجه به خلق، او را از توجه به حق باز‏‎ ‎‏نمی دارد.‏

‏     بله، این اصول عرفانی در نزد عرفا، با دعوت به حکومت همراه است و این یک‏‎ ‎‏ضرورت و یکی از اجزائی است که از دیگر مراحل، جدا‏‎ ‎
‎[[page 22]]‎‏ نخواهد بود. امام خمینی(س) بر این باورند که:‏

‏     عارف سالک الی الله ، پس از پایان سیر و سلوک الی الله و فی الله ، وظیفه‏‎ ‎‏دارد بندگان خدا را به راه تکامل هدایت کند و به آبادانی سرزمینها‏‎ ‎‏بپردازد.‏

‏     سرگذشت چنین سالکی، همچون حکایت مسافری است که وقتی به‏‎ ‎‏مقصد می رسد و بر قلۀ رفیع معنویات دست می یابد، تنها به نجات و‏‎ ‎‏رهایی خود اکتفا نمی کند؛ بلکه از روی عطوفت و مهربانی نسبت به‏‎ ‎‏مردم، به فکر نجات آنان نیز هست؛ بنابراین با کوله باری از دانش و آگاهی‏‎ ‎‏از سفر خود به سوی خلق باز می گردد تا دست آنان را بگیرد و تا عالم نور‏‎ ‎‏و روشنایی همراهی شان کند.‏

‏     تا زمانی که انسان در بند نفس خویش باشد، همۀ سخنانش تهی و‏‎ ‎‏بی مفهوم است؛ اما زمانی که به یاد خدا می افتد، خدا را می شناسد و‏‎ ‎‏درمی یابد که خدا نزدیک و همراه اوست؛ با همراهی خداوند، به سوی‏‎ ‎‏خلق خدا باز می گردد. «همراهی خداوند» به مفهوم ربانی و الهی شدن‏‎ ‎‏انسان است؛ یعنی انسانی که حتی لحظه ای از خدا غافل نمی شود. چنین‏‎ ‎‏انسانی در میان خلق خدا به راه می افتد تا آنان را نجات دهد و مردم را به‏‎ ‎‏راه رسیدن به خداوند رهنمون شود.‏

‏     اگر تصور کنیم که انسان عارف، از خلق به سوی خداوند می رود و در‏‎ ‎‏آن مرحله متوقف می شود، انسان را نشناخته ایم. همچنین اگر بگوییم که‏‎ ‎‏انسان باید بدون در نظرگرفتن خداوند، به کمک انسانها بشتابد ـ چنانکه‏‎ ‎‏مکاتب مادی معاصر عقیده دارند ـ در چنین حالتی، انسان نخواهد‏‎ ‎‏توانست هیچ کاری برای نجات بشریت انجام دهد یا به جامعۀ بشری‏‎ ‎‏خدمتی بکند؛ بلکه حتی به بشریت خیانت می کند، یعنی تلاش او در راه‏
‎[[page 23]]‎‏ اصلاح نبوده، بلکه عین فساد است:‏

‏     «چون به آنان گفته شود که در زمین فساد نکنید، گویند: ما‏‎ ‎‏اصلاحگرانیم!»‏‎[2]‎

‏    ‏‏تنها کسانی که توانسته اند بشریت را نجات دهند، آنهایی هستند که در‏‎ ‎‏ابتدا خود را نجات داده اند. ... از چه چیز؟ در پاسخ باید گفت که منظور از‏‎ ‎‏نجات خود، رهایی از طبیعت یا دیگر انسانها نیست؛ بلکه رها شدن از‏‎ ‎‏چنگال «خود» و نفس امارۀ بالسوء ـ که به بدی فرمان می دهد ـ مورد نظر‏‎ ‎‏است. تا زمانی که انسان از «خود» و ذات محدود خویش رها نشود، هرگز‏‎ ‎‏نمی تواند از قید و بند طبیعت و دیگر انسانها نجات یابد.‏

‏     از دیدگاه عارفان الهی، اگر خدمت به خلق را در این خلاصه کنیم که‏‎ ‎‏تنها نیازهای مادی انسانها برآورده شود و مثلاً شکم آنها سیر و بدنشان‏‎ ‎‏پوشیده باشد و هیچ ارزش معنوی بالاتری مورد توجه قرار نگیرد، در این‏‎ ‎‏صورت جانهای ما انسانها هیچ ارزش و بهایی نخواهد داشت؛ در اینجا‏‎ ‎‏تنها به یک حیوان، خدمتی ارائه شده است، نه به یک انسان، و گویی‏‎ ‎‏شکم حیوانی سیر و نیازش برطرف شده و اگرچه به خودی خود،‏‎ ‎‏سیرکردن شکم حیوان نیز عمل پسندیده ای است؛ اما پایین ترین و‏‎ ‎‏معمولی ترین نوع خدمت است.‏

‏     انسان کامل و الهی، که با همراهی خداوند به سوی خلق رهسپار‏‎ ‎‏می شود، به درجه ای از آرامش و اطمینان رسیده است که هیچ اضطراب و‏‎ ‎‏نگرانی در وجود او راه ندارد.‏

‏     در وصیتنامۀ امام خمینی(س) آمده است:‏


‎[[page 24]]‎با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد ... به سوی جایگاه ابدی سفر‎ ‎می کنم.‎[3]‎

‏    ‏‏این عبارتها اشاره به آن مقام اطمینان و آرامش روح دارد که از مقامات‏‎ ‎‏عارفان است. شرح مختصر این مقام و این حالت بدین ترتیب است که:‏

‏     از دیدگاه عارفان مسلمان، اضطراب و ناآرامی انسان، در واقع درد و‏‎ ‎‏رنجِ جدایی از حق و اشتیاق و شوق او به ذات حق، حرکت به سوی او و‏‎ ‎‏نزدیک شدن به اوست؛ و انسان تا زمانی که به قرب ذات حق نرسد، این‏‎ ‎‏نگرانی او هم از بین نمی رود، بدین ترتیب دائماً ناآرام است و حتی اگر‏‎ ‎‏خود را به چیزی هم سرگرم کند، این مشغله، زودگذر و موقت است و‏‎ ‎‏اضطراب او را برطرف نمی کند. همّ و غمّ انسان، رسیدن به خداست و تنها‏‎ ‎‏با یاد او، آرامش می یابد:‏

‏     «آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد.»‏‎[4]‎

‏    ‏‏مقام آرامش روح، حالتی است که انسان در رسیدن به خدا بدان دست‏‎ ‎‏می یابد. عرفان اسلامی معتقد است که انسان، کسی است که درد دوری از‏‎ ‎‏خدا و رسیدن به او را داشته باشد، پس اگر چنین اندیشه ای داشت، درد‏‎ ‎‏نجات بشریت را هم خواهد داشت. در قرآن کریم آمده است:‏

‏     «‏‏[‏‏ای پیامبر(ص)‏‏]‏‏ نکند تو از شدت ناراحتی از اینکه می بینی کافران به‏‎ ‎‏این سخنان ایمان نمی آورند، می خواهی خود را بکشی؟!»‏‎[5]‎

‏    ‏‏این آیۀ شریفه نشان می دهد که پیامبر اکرم(ص) به قدری نسبت به‏‎ ‎‏هدایت انسانها و نجات آنان از مشکلات و رساندن آنان به سعادت دنیا و‏‎ ‎


‎[[page 25]]‎‏آخرت، نگران بودند که می خواستند جان خود را در این راه فدا کنند. در‏‎ ‎‏آیۀ دیگری می خوانیم:‏

‏     «برای شما از میان خودتان پیامبری آمد که آنچه موجب ناراحتی‏‎ ‎‏شماست، برای او نیز ناگوار است، به سعادت و هدایت شما بسیار اهمیت‏‎ ‎‏می دهد و نسبت به مومنان، مهربان و رئوف است.»‏‎[6]‎

‏    ‏‏یعنی پیامبری که رنج شما برایش دردناک است و درد شما را به خوبی‏‎ ‎‏احساس می کند. پس انسان کامل، اندیشۀ رسیدن به خدا، نجات بشریت و‏‎ ‎‏اهمیت دادن به سعادت انسانها را همواره با خود به همراه دارد.‏

‏     بنابراین، مقام اطمینان قلبی، همان مقام رسیدن به حق است، و همان‏‎ ‎‏زمانی است که انسان به محبوب حقیقی اش دست می یابد. محی الدین‏‎ ‎‏عربی می فرماید: «هیچ انسانی، جز به خالق خویش، به کسی دل‏‎ ‎‏نمی بندد؛ اما آفریدگار او در زیر حجاب اسم و رسم مادی، یعنی‏‎ ‎‏معشوقه های زمینی پنهان شده است.»‏

‏     از دیدگاه محی الدین، مجنون گمان می کند که عاشق لیلی است، در‏‎ ‎‏حالی که از حقیقت و عمق وجود خود بیخبر است. او در واقع عاشق کمال‏‎ ‎‏و جمال مطلق است.‏

‏     به عقیدۀ محی الدین، انبیا(ع) نیامده اند که به بشر، عشق به خداوند و‏‎ ‎‏عبادت او را بیاموزند؛ بلکه می خواهند به او یادآوری کنند که انسان،‏‎ ‎‏عاشق کمال مطلق است و تنها با رسیدن به آن، آرامش می یابد. درد‏‎ ‎‏انسانها، درد خدایی شدن است و اگر حجابهای غفلت از دیدگانشان‏‎ ‎‏برگرفته شود، به آرامش می رسند.‏

‏     ‏


‎[[page 26]]‎‏در آیه ای که ذکر کردیم (‏الا بذکر الله تطمئن القلوب‏)، عبارت ‏ذکرالله ‏ در‏‎ ‎‏ابتدا آمده است و این نشانۀ «حصر» است؛ یعنی قلب انسان که دائماً در ‏‎ ‎‏حالت اضطراب و نگرانی است، تنها با یک چیز آرامش می یابد و بدانید‏‎ ‎‏که آن، یاد خدا و انس با اوست. قلب را از آن جهت «قلب» نامیده اند که‏‎ ‎‏همواره در حال تغییر و دگرگونی و منقلب شدن از حالتی به حالت دیگر‏‎ ‎‏است؛ بنابراین آرامش دل، با بهره های دنیوی به دست نمی آید. اگر کسی‏‎ ‎‏چنین گمانی داشته باشد، در خیال و وهم باطل به سر می برد:‏

‏     «‏‏[‏‏انسان دنیاپرست‏‏]‏‏ گمان می کند که مال و ثروتش او را جاودانه‏‎ ‎‏می کند. هرگز چنین نیست! ...»‏‎[7]‎

‏    ‏‏حضرت امام خمینی(س) در کتاب ‏‏شرح حدیث جنود عقل و جهل‏‎ ‎‏می فرمایند:‏

باید دانست که عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود عشق به علم مطلق‎ ‎و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و ارادۀ مطلقه و غیر ذلک از اوصاف جمال و‎ ‎جلال، در فطرت تمام عائلۀ بشر است، و هیچ طایفه ای از طایفۀ دیگر، در‎ ‎اصل این فطرت ممتاز نیستند، گرچه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند.‎ ‎لکن به واسطۀ احتجاب به طبیعت و کثرت، و قلّت حُجُب، و زیادی و کمی‎ ‎اشتغال به کثرت، و دلبستگی به دنیا و شعب کثیرۀ آن، در تشخیص کمال‎ ‎مطلق، مردم مفترق و مختلف شدند.

     و آنچه که اختلاف محیطها و عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در‎ ‎سلسلۀ بشر تاثیر نموده، در تشخیص متعلَّق فطرت و مراتب آن تاثیر نموده، و‎ ‎ایجاد اختلافات کثیره عظیمه نموده، نه در اصل آن.

‏     ‏


‎[[page 27]]‎مثلاً، آن فیلسوف عظیم الشان که عشق به فنون فلسفه دارد و همۀ عمر‎ ‎خود را صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفنّنۀ آن می کند، با آن سلطان‎ ‎و پادشاه که به سعۀ نطاق‎[8]‎‏ ‏سلطنت خود می کوشد و در راه آن رنجها می برد‎ ‎و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع‎ ‎ثروت و مال و منال دارد، در اصلِ عشق به کمال، فرق ندارد؛ لکن هر یک‎ ‎تشخیص کمال را در آن منظور خود دارند.‎[9]‎

‏    ‏‏و در ادامه می فرمایند:‏

پس معلوم شد که عشق، متعلّق به سلطنت محدوده نیست؛ بلکه عشقِ سلطنتِ‎ ‎مطلقه در نهاد انسان است، و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود‎ ‎نمی داند.

‏     ‏و پرواضح است که سلطنت مطلقه از سنخ سلطنتهای دنیاوی مجازی،‎ ‎بلکه اُخرویِ محدود نیست؛ بلکه سلطنت الهیه سلطنت مطلقه، و انسان طالب‎ ‎سلطنت الهیّه و علم و قدرت الهی است، و پدید آرندۀ خود را خریدار است‎ ‎و دل هر ذرّه را که بشکافند آفتاب جمال حقیقت را در میانش بینند.

     پس جمیع شرور ـ که در این عالم از این انسان بیچاره صادر شود ـ از‎ ‎احتجاب فطرت، بلکه از فطرت محجوبه است، و خود فطرت به واسطۀ‎ ‎اعتناق و اکتناف آن به حجابها، شرّیّت بالعرض پیدا کرده و شریر شده است‎ ‎بعد از آنکه خیّر، بلکه خیر بوده.

     و اگر این حجابها‏[‏ی‏]‏ ظلمانی، بلکه نورانی از رخسار شریف فطرت‎ ‎برداشته شود، و فطرت الله به همان طور که به ید قدرت الهی تخمیر شده‎ ‎مخلّی به روحانیّت خود باشد، آن وقت عشقِ به کمال مطلق بی حجاب و‎ ‎


‎[[page 28]]‎اشتباه در او هویدا شود، و محبوبهای مجازی و بتهای خانۀ دل را درهم‎ ‎شکند، و خودی و خودخواهی و هرچه هست زیر پا نهد، و دستاویز دلبری‎ ‎شود که تمام دلها ـ خواهی نخواهی ـ به آن متوجه است و تمام فطرتها‎ ‎ـ دانسته یا ندانسته ـ طلبکار اویند؛ و صاحب چنین فطرت، هرچه از او صادر‎ ‎شود، در راه حق و حقیقت است، و همه راه وصول به خیر مطلق و جمال‎ ‎جمیل مطلق است، و خود این فطرت مبدا و منشا خیرات و سعادات است و‎ ‎خود خیّر، بلکه خیر است؛ والحمدلله تعالی.‎[10]‎

‏    ‏‏انسان کامل، پس از رسیدن به درجۀ آرامش و اطمینان قلبی، شروع به‏‎ ‎‏راهنمایی بندگان خدا و آبادی سرزمینها می کند، چرا که خود را مخاطب‏‎ ‎‏ندای پروردگار خویش می بیند:‏

‏     «... ای نفس مطمئنه! خوشنود و پسندیده به سوی پروردگار خویش‏‎ ‎‏بازگرد، در جمع بندگان من داخل شو و به بهشت رضوان من پا بگذار.»‏‎[11]‎

‏    ‏‏خداوند متعال برای هدایت بشر، انسانی را برمی گزیند که چنین‏‎ ‎‏صفاتی دارد:‏

‏     «آیا کسی که همگان را به حقیقت هدایت می کند، مستحق اطاعت‏‎ ‎‏است یا کسی که اگر هدایت نشود، خود راه درست را نمی یابد؟»‏‎[12]‎

‏    ‏‏چنین انسانی، هم مورد قبول عامه مردم خواهد بود و هم مردم به‏‎ ‎‏سوی او جذب شده و به خواست خود از او پیروی می کنند؛ بنابراین‏‎ ‎‏هرچه او بخواهد، مردم هم همان را می خواهند.‏

‏     بُعد درونی و باطنی اسلام از همان نخستین روزهای پس از رحلت‏‎ ‎
‎[[page 29]]‎‏رسول خدا(ص) کمرنگ شد. دستگاه خلافت، همت و تلاش خود را‏‎ ‎‏متوجه گسترش جغرافیایی سرزمین اسلامی نمود و تنها برای حفظ ظاهر‏‎ ‎‏اسلام کوشش کرد. در قرون اخیر نیز حکومت عثمانی همان روش را‏‎ ‎‏ادامه داد و سرزمینهای اسلامی گسترش یافت؛ اما بُعد تربیتی و رشد‏‎ ‎‏انسانیت انسان ـ که پیامبر اکرم(ص) آن را هدف بعثت خویش معرفی‏‎ ‎‏فرموده بودند ـ در عمل تحقق پیدا نکرد. پیامبر(ص) فرمودند: «من‏‎ ‎‏برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق و صفات پسندیده را به تکامل برسانم»؛‏‎ ‎‏اما در طول تاریخ شاهد بودیم که جوامع اسلامی، به اخلاق اسلامی‏‎ ‎‏آراسته نبودند، در حالی که واجبات را انجام داده و ظاهر دین را حفظ‏‎ ‎‏می کردند. پس اشکال کار در کجا بود؟‏

‏     به نظر می رسد راز این اختلاف در این نکته نهفته است که باید ادارۀ‏‎ ‎‏امور جامعه اسلامی در دست رهبر و مدیری فرهیخته و پارسا باشد که به‏‎ ‎‏درجۀ کمال انسانی رسیده است و کارگزاران ادارۀ جامعه نیز افرادی به‏‎ ‎‏دور از هوای نفس و مطیع دستورات الهی باشند. چنین افرادی ادارۀ‏‎ ‎‏جامعه را تنها «در حکومت بر مردم» نمی دانند.‏

‏     چنین فرآیندی، از طریق پیاده کردن نظریات مذهب تشیع در ادارۀ‏‎ ‎‏حکومت کاملاً قابل تحقق است و به نظر می رسد که امام خمینی(س)‏‎ ‎‏احیاگر این طرز تفکر بودند. حضرت امام ولیّ فقیه را تنها یک «فقیه»‏‎ ‎‏نمی دانستند که از قوانین اسلام آگاهی دارد؛ بلکه باید شخصی باشد که‏‎ ‎‏علاوه بر دانش و آگاهی از احکام دین، راه سیر و سلوک و مراتب اخلاق‏‎ ‎‏عالیه را پیموده و دارای دو صفت عدالت و تقوا باشد و این است مفهوم‏‎ ‎‏حدیث شریفی که می فرماید:‏

‏     «هرکدام از فقها که خویشتندار، حافظ حریم دین،مخالف هوای نفس‏‎ ‎


‎[[page 30]]‎‏و مطیع فرمان الهی باشد، عامۀ مردم باید از او تقلید کنند».‏

‏     در حدیث فوق، شرط «فقاهت» تنها یکی از شرایط لازم برای مرجع‏‎ ‎‏تقلید بودن است و چهار شرط دیگر، یعنی خویشتنداری، حفظ حریم‏‎ ‎‏دین، مخالفت با هوای نفس و خواهشهای نفسانی و اطاعت از اوامر الهی،‏‎ ‎‏اهمیت بیشتری دارند و ضرورت وجود این شرایط در امام و برای تربیت‏‎ ‎‏مردم، امری انکارناپذیر است. در مقابل، عدم وجود تزکیه و تهذیب نفس‏‎ ‎‏در رهبر ـ حتی اگر از جایگاه عالی فقاهت برخوردار باشد ـ نه تنها اثر‏‎ ‎‏تربیتی وجود رهبر را از بین می برد، بلکه آثار منفی غیرقابل انکاری دارد.‏

‏     حضرت امام خمینی(س) در همان کتاب می فرمایند:‏

و اینکه فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به مردم، علما هستند،‎ ‎برای آن است که تواضع ثمرۀ علم بالله و علم به نفس است؛ و این در علما‎ ‎باید حاصل شود.‎[13]‎

‏    ‏‏عالمی که صفت تواضع در او وجود ندارد و از مردم توقع دارد که در‏‎ ‎‏برابر او خم شوند و او را احترام کنند، عالم نیست.این تکبر یکی از‏‎ ‎‏آلودگیهای شیطانی است. اگر سعادت و نیکبختی، با وجود این ویژگیها‏‎ ‎‏قابل تحقق بود، پس شیطان هم می توانست سعادتمند باشد! علمی که‏‎ ‎‏ماهیت خود را از دست بدهد، حجاب و پرده ضخیمی است که رهایی از‏‎ ‎‏آن، از هرکاری سخت تر است. وقتی گفته می شود که «لازمۀ حکمت،‏‎ ‎‏تواضع است» ممکن است مقصود این باشد که اگر دل، متواضع نباشد،‏‎ ‎‏بذر حکمت در آن رشد و نمو نمی کند، همچنان که در زمین نامساعد و‏‎ ‎‏سخت، گیاهی نمی روید.‏

‏     ‏


‎[[page 31]]‎‏مفهوم دیگری که از این جمله برمی آید آن است که اگر علما تواضع‏‎ ‎‏نداشته باشند، نمی توانند بذر حکمت و اندیشه را در دل مردم بکارند و‏‎ ‎‏آن را پرورش دهند؛ پس باید دلهای سخت را با تواضع نرم کنند و سپس‏‎ ‎‏دانه را در آن بکارند تا نتیجه و محصول به دست آید. هر دو این تفسیرها‏‎ ‎‏صحیح است؛ یعنی اصلاح خود و اصلاح دیگران مورد نظر است.‏

‏     بنابراین، کسانی که در جایگاه هدایت و ارشاد مردم قرار می گیرند و‏‎ ‎‏راه سعادت را به مردم نشان می دهند، باید مردم را با استفاده از این صفت‏‎ ‎‏پسندیده، دعوت نمایند و سیره و روش انبیا و اولیا(ع) را سرلوحۀ امور‏‎ ‎‏خود قرار دهند؛ و به یاد آورند که آن بزرگان، با وجود آن جایگاه و مرتبۀ‏‎ ‎‏والایی که در آن قرار داشتند، چگونه با اخلاقی نیکو با خلق خدا رفتار‏‎ ‎‏می کردند و با خُلق و خوی پسندیدۀ خود، دلها را نرم و خاضع می نمودند.‏

‏     اگر قلب عالم و راهنما، نورانیت، صفا، محبت و تواضع نداشته باشد،‏‎ ‎‏نمی تواند مسئولیت راهنمایی و هدایت مردم را برعهده گیرد و قادر‏‎ ‎‏نخواهد بود بذر معرفت و حکمت را در دلها بنشاند.‏

‏     در کتاب شریف ‏‏کافی‏‏ از حضرت امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند:‏‎ ‎‏«علم بیاموزید و به وسیلۀ علم، خود را به زیور بردباری و وقار بیارایید.‏‎ ‎‏نسبت به کسی که به او علم می آموزید، تواضع و فروتنی نمایید و در برابر‏‎ ‎‏کسی هم که از او علم فرا می گیرید، تواضع کنید. دانایانی متکبر نباشید که‏‎ ‎‏تکبر باعث می شود باطل، جایگزین حق شود».‏

‏     بله، بر اثر اخلاق نکوهیده و صفات ناپسند، حق نیز پایمال می شود. اگر‏‎ ‎‏عالمی، متکبر و خودپسند باشد، دیگر عالم نخواهد بود و این بزرگترین خیانت‏‎ ‎‏در حق علم و معرفت است که مردم را از حق و حقیقت رویگردان کنیم. اگر عالم،‏‎ ‎‏به آنچه که علم ایجاب می کند؛ یعنی تواضع و ‏‎ ‎


‎[[page 32]]‎‏اخلاق پسندیده، آراسته نشود، دین و علم در نظر مردم بی ارزش می شود.‏‎ ‎‏باورهای آنان سُست خواهد شد و دلهای مردم حتی از عالمان حقیقی هم‏‎ ‎‏رویگردان می شود؛ و این یکی از بزرگترین ضربه هایی است که از سوی‏‎ ‎‏آن دسته از عالمانی که وظیفه خود را انجام نمی دهند، بر پیکرۀ دین و‏‎ ‎‏حقیقت وارد شده است و کمتر فرآیندی توانسته است چنین تاثیر مخربی‏‎ ‎‏ایجاد کند.‏


‎[[page 33]]‎

‏ ‏

‎ ‎

‎[[page 34]]‎

  • دارای درجۀ اجتهاد از حوزه علمیه قم و دکترای حقوق از دانشگاه لوفن بلژیک 1995، استاد فقه و حقوق در دانشگاه شهید بهشتی تهران، دانشکده الهیات دانشگاه تهران و بخش آموزش فلسفۀ مدرسه عالی شهید مطهری و دارای تالیفاتی شامل دهها جلد کتاب.
  • )) بقره / 11.
  • )) صحیفه امام؛ ج 21، ص 450.
  • )) رعد / 28.
  • )) کهف / 6.
  • )) توبه / 128.
  • )) همزه / 3.
  • گسترش قلمرو.
  • )) خمینی، روح الله ؛ شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ ص 80 ـ 81.
  • )) همان؛ ص 81 ـ 82.
  • )) فجر / 27 ـ 30.
  • )) یونس / 35.
  • )) شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ ص 348.

انتهای پیام /*