ترجمان اشعار عرفانی امام خمینی(س)
دکتر ویکتور الکک
شرکت کنندگان بزرگوار! برادران و خواهران اندیشمند، در این همایش علمی و فلسفی در کنار هم گرد آمده ایم تا در پرتو عنایت حضرت امام راحل، حکمتی نورانی را که علمای بزرگ و به مقصود رسیده، پویندۀ راه آن بودند، بشناسیم. عالمانی که هم از آگاهی عقلی و هم از بینش قلبی برخوردار بودند، چرا که ممکن است انسان در دلش واقعیاتی را دریابد که با چشم نمی بیند و با عقل بدان نمی رسد؛ و این بزرگان، با ریاضت نفس، دیدۀ دل خود را بینا و عقل را آگاه کردند.
امام خمینی(س) کسی بودند که راهی نو در مقولۀ عرفان گشودند و مانند بزرگانی چون خواجه عبدالله انصاری، آن را به فعلیت رساندند، همچنان که خواجه معتقد بود که عرفان، جهاد و پیکار در راه خداست و نه انفعال و گوشه نشینی؛ و عرفان آن است که انسان در متن جامعه حضور داشته باشد، تشکیل خانواده دهد و وظایف خود را در جامعه به انجام رساند.
امام خمینی(س) علاوه بر آنکه مفهوم اصلی عرفان را به آن بازگرداندند، بُعد جدیدی نیز بر آن افزودند که عبارت بود از بُعد جهاد و
[[page 15]]مبارزه، همان جهاد اکبر که حضرت حجت الاسلام سید حسن نصرالله در سخنان خود، آن را به زیبایی تفسیر کردند.
من برآنم که ترجمۀ اشعاری چند از حضرت امام را بیان کنم، البته آنطور که در زبان بیگانه می گویند، ترجمه نوعی خیانت است! اما من با توجه به تسلطی که بر زبان فارسی دارم و زندگی خود را وقف آن کرده ام، سعی کردم امانتدار باشم و خیانت نکنم؛ و امیدوارم که در این کار موفق شده باشم؛ و موفقیت در پرتو عنایت خداوند متعال قابل تحقق است.
حضرت امام در بخشی از اشعار خود تحت عنوان نقطۀ عطف که آن را به عربی ترجمه کرده ام، می فرمایند:
خم را بگشا به روی مستان بیزار شو از هواپرستان
از من بپذیر رمز مستی چون طفل صبور، در دبستان
آرام دهِ گل صفا باش چون ابر بهار، در گلستان
تاریخچۀ جمال او شو بشنو خبر هزار دستان
بردار پیاله و فرو خوان بر می زدگان و تنگ دستان
ای نقطۀ عطف راز هستی برگیر زدوست، جام مستی
در یکی از رباعیات ایشان می خوانیم:
پروانۀ شمع رخ زیبای توام
دلباختۀ قامت رعنای توام
آشفته ام از فراقت ای دلبر حُسن
برگیر حجاب من که رسوای توام
در رباعی دیگری، اشاره به داستان عشق شیرین و فرهاد شده است
[[page 16]]که عشق مجازی است و اشاره دارد به عشق حقیقی که همان عشق به خداوند متعال است:
در محفل دوستان بجز یاد تو نیست
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که بااین همه، فرهاد تو نیست؟
[[page 17]]
[[page 18]]