در قضیه سفر بختیار به فرانسه جهت دیدار با امام برخی تحلیلهای غلط تاریخی وجود دارد که امیدوارم بتوانم آن را اصلاح کنم.
در آستانه فروپاشی رژیم بویژه پس از خروج شاه از ایران، طرحهای مربوط به نحوه انتقال قدرت مورد بحث و بررسی قرار میگرفت. بدیهی بود در آن شرایط همه دوستان و اطرافیان امام دارای یک فکر و ایده نبودند و ضرورت رعایت پارهای نکات امنیتی و تاکتیکی و حساسیت اصل غافلگیری دشمن نیز ایجاب میکرد که همه در جریان تمامی مسائل نباشند.
سفر بختیار به پاریس و دیدار با امام نیز از جمله پیشنهاداتی بود تا روال انتقال قدرت طبیعیتر اتفاق بیفتد، پس از آنکه بختیار اعلام کرد میخواهم به پاریس بروم برای دیدار آیتالله خمینی و مطالب را با ایشان در میان بگذارم، هم در تهران در شورای انقلاب و هم در پاریس این مساله مطرح شده بود که بهتر است بختیار به
[[page 153]]پاریس بیاید و از امام درخواست ملاقات کند. این نکته مسجل بود که امام بدون استعفای بختیار او را نمیپذیرفتند، ولی برنامه از این قرار بود که این استعفا در پاریس از او گرفته شود، در واقع امام شرط ملاقات را منوط به استعفای او میکردند.
در این ماجرا میان عدهای از علما و روحانیون از یک طرف و شورای انقلاب از سوی دیگر، اتفاق نظر وجود نداشت و علت اصلی آن هم نداشتن اطلاعات کامل از این برنامه تاکتیکی ما بود، چرا که برملا شدن آن موجب میشد که بختیار از سفر به پاریس خودداری کند، کما اینکه سر آخر نیز همین شد.
به هر حال، در پاریس با مشورتهایی که امام کردند و ما در حضور ایشان بودیم، به این جمعبندی رسیدیم که بدون آنکه امام مطلبی بگویند که قول و فعل ایشان متناقض شود، بختیار تشویق شود که به پاریس بیاید. وقتی آمد به او گفته شود تا استعفا ندهی امام تو را نمیپذیرند و به این ترتیب او در مقابل یکی از دو راه قرار میگرفت: یا نمیپذیرفت، که سرشکسته و سرافکنده برمیگشت به ایران یا میپذیرفت که مطلوب ما بود. راه پس و پیش نداشت. همچنین قرار بود در ایران غیرمستقیم به او القاء شود چنانچه به پاریس رفته و استعفا بدهی ممکن است حتی امام مجدداً تو را به عنوان نخستوزیر منصوب کنند.
به هرحال ما اینگونه برنامه را تدارک دیده بودیم ولی متاسفانه برخی دوستان متوجه ظرافت کار نشدند و چون از شرطی که امام برای پذیرفتن بختیار گذارده بودند اطلاعی نداشتند، درصدد بر آمدند از سفر بختیار جلوگیری کنند. البته این احتمال هم وجود دارد که پارهای از یاران و علاقمندان بختیار که حدس میزدند امام او را نخواهد پذیرفت، برای حفظ آبروی او نقشه بر هم زدن سفر او را به پاریس تدارک دیدند.
وقتی بعد از ظهر قرار گذاشته شد که بختیار به پاریس بیاید، من و پدرم بعد از نماز
[[page 154]]مغرب و عشا رفتیم به پاریس منزل آقای قطبزاده. ساعت حدود 5 / 10ـ10 بود که مرحوم حاج مهدی عراقی تلفن کرد و گفت زود بلند شو بیا اینجا (نوفللوشاتو). ایشان یک عنایت خاصی به من داشت و گاهی احساس میکردم در مواقعی که مستاصل است یا یک مطلبی به ذهنش میرسد یا یک واقعهای یا کار خلافی دور از چشم امام در حال وقوع است و خودش به هر دلیلی نمیخواست مستقیم با امام در میان بگذارد، از من کمک میگرفت. این نکته را هم اضافه کنم که اطلاعیه بختیار برای سفر به پاریس و دیدار با امام به اطلاع شورای انقلاب در تهران رسیده و حتی آقایان اصلاحاتی نیز در آن انجام داده بودند. متن اصلاح شده به اطلاع امام رسیده و امام نیز آن را تایید کرده بودند.
من به سرعت رفتم به نوفللوشاتو دیدم آن دور و اطراف کمی غیرعادی است. از آقای اشراقی پرسیدم چه خبر است؟ گفت اینجا در مورد آمدن بختیار اختلافنظر بروز کرده است و دو دستگی شدیدی است و آقایان علمای تهران میگویند خیلی بد است که بختیار با آقا ملاقات کند. در همان موقع از پاریس خبردار شدیم که عدهای از هواداران جبهه ملی نیز که در آنجا نفوذ داشتند (بدون اطلاع از پیششرط امام و نقشه طراحی شده) تلاش میکردند که بختیار بیاید و با امام ملاقات کند. با اینکه دیر وقت بود و امام معمولاً ساعت 5 / 11ـ11 برای استراحت میرفتند به حاج مهدی عراقی که آن شب عهدهدار کشیک بود گفتم که به داخل میروم ببینم امام چه میگویند. به دیدار امام رفتم متوجه شدم پیام عصبی و شدیداللحن تلفنی آقای خلخالی مبنی بر اعتراض آقایان علما از دیدار بختیار با ایشان توسط آقای فردوسیپور به اطلاع امام رسیده است. امام خالیالذهن از منظور آقای فردوسیپور به ایشان گفته بودند که قرار است بیاید و قبل از ملاقات با من استعفا بدهد و زیاد جوش نکن. البته من نمیدانم که امام به ایشان قید کرده بودند که این را به کسی نگوید یا نه؟ به هرحال آقای فردوسیپور آمده بود بیرون و بلافاصله به تهران اطلاع داده بود که تا بختیار استعفا ندهد، امام او را نمیپذیرند.
آقای خلخالی و دوستان دیگر در تهران به این مساله توجه نداشتند که اگر بختیار
[[page 155]]بداند که قرار است در پاریس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، اصلاً به پاریس نمیآید چون میفهمید میخواهند او را در مقابل یک عمل انجام شده قرار دهند، در ثانی اگر در تهران اعلام میکرد که استعفا میدهم و به ملاقات امام میروم، به هیچوجه سران نظامی ارتش نمیگذاشتند او از مملکت خارج بشود. ضمن این که دیدار او به عنوان یک فرد عادی با امام هیچ معنای خاصی نمیداشت.
به این ترتیب خبر همهجا پیچید و به گوش بختیار هم رسید و سفر او منتفی شد و به این ترتیب یک حالت خیلی زیبایی از انتقال قدرت از بین رفت. به نظر من در آن مقطع این اندازه عنایت و اطمینان از سوی این آقایان به هوشیاری سیاسی امام وجود نداشت که وقتی رهبر انقلاب مطلبی را اعلام کردند، گاه ضرورت اقتضا میکند که نکتهای مکتوم بماند و همهچیز را برملا نکنند و به همهکس نگویند. باید فکر میکردند که قاعدتاً امام تمام جوانب این مساله را بررسی کرده بودند که آن را پذیرفتند. خوشبختانه این قضیه (لغو سفر بختیار) عامل به عقب انداختن انقلاب نشد.
در رابطه با سفر بختیار ظاهراً آقای فردوسیپور نقل کرده که «شب از تهران بیانیهای دادند که من خدمت امام بدهم. من نظر علمای متحصّن در دانشگاه تهران را یادداشت کردم که آمدن بختیار به پاریس صحیح نیست و این مطلب را بردم خدمت امام. وقتی از اتاق خارج میشدم، حاج احمد آقا رسید و گفت کجا بودی؟ و چه کار داشتی؟»
در واقع آقای فردوسیپور میخواهد اینگونه القاء کند که حاج احمد آقا همگام با طرفداران بختیار، موافق ملاقات او به عنوان نخستوزیر با امام بود (اما به آن شرایط که ذکر کردم اشاره نمیکند) ولی همت و هوشیاری او باعث شده است که در آن موقع شب که کسی اجازه ورود به اطاق امام را نداشت، برود و مطلب را به امام برساند و امام تصمیم بگیرند که بختیار را نپذیرند! و به این ترتیب تز کارتر مبنی بر حمایت از بختیار شکست بخورد! این نکته را هم اضافه کنم که هر شب یکی از نزدیکان عهده دار کشیک بود تا اگر مطلبی لازم بود به امام اطلاع داده شود، هماهنگ با دیگران عمل کند. آن شب کشیک به عهده حاج مهدی عراقی بود و ناراحتی حاج مهدی از این جهت بود که چند دقیقه غیبت او ـ به دلیل حمام رفتن ـ باعث شده بود که آقای فردوسیپور بر
[[page 156]]خلاف روال معمول به داخل برود و با امام دیدار کند، لذا خود را مسوول عواقب این حادثه میپنداشت و به شدت افسرده بود.
[[page 157]]