مجله خردسال 5 صفحه 19

کد : 94456 | تاریخ : 02/08/1381

با معرفی شخصیتهای داستان به کودک ازاو بخواهید در خواندن داستان شما را همراهی کند ماشین آبی آقای پلیس چراغ لاستیک ماشین آبی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. آقای تعمیرکار جرثقیل ، هم غمگین بود و هم عصبانی. هایش شکسته بود، موتورش صدا می­کرد و دود سیاه و بد بویی از آن بیرون می­آمد. زود عصبانی می­شد و بی خودی بوق می­زد. این طوری هم خودش بد اخلاق می­شد، هم دیگران را ناراحت می­کرد. یک روز وقتی که بی­حوصله و خسته توی خیابون راه می­رفت. پت پت... پت صدا کرد و خاموش شد. آن وقت راه بند آمد و همه­ی ماشین­ها پشت سر جمع شدند. جلو آمد و خوب به نگاه کرد. بعد گفت: « هایت باید عوض شود. هایت همه شکسته­اند، آنها هم باید عوض شوند. موتورت را هم باید تعمیر کنی. تو خیلی خسته و مریض شده­ای.»

[[page 19]]

انتهای پیام /*