مجله خردسال 5 صفحه 27

کد : 94464 | تاریخ : 02/08/1381

قصه­های پنج انگشت مصطفی رحماندوست پنج تا انگشت بودند که روی یک دست زندگی می­کردند. یک روز... اولی گفت: «سرده هوا.» دومی گفت: «زمستونه.» سومی لرزید تیک و تیک چهارمی گفت: «بریم خونه» انگشت شست پرید جلو گفت: «نه نریم الو، الو با هم آتیش درست کنیم. الو، الو، بره پلو.» دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.

[[page 27]]

انتهای پیام /*