مجله خردسال 9 صفحه 19

کد : 94517 | تاریخ : 30/08/1381

خورشید دریا ابر . سفر گل آفتابگردان قورباغه یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. اردک برکه در کنار یک چمنزار قشنگ ای بود کوچک و زیبا. یک روز که مثل همیشه به آسمان نگاه می­کرد، را بالای سرش دید و بعد بارید و بارید. قطره های باران روی می­ریختند، شاد و خندان. گفت:«شما از کجا آمده اید؟» قطره­ها جواب دادند: «از . قور قور کرد و گفت :« قشنگ است.» و بعد پرید توی آب . پرسید:« را دیده­­ای؟» توی آب چرخی زد و گفت :« زیباست . بزرگ و پر موج است من یک بار را دیده ام.»

[[page 19]]

انتهای پیام /*