مجله خردسال 10 صفحه 19

کد : 94545 | تاریخ : 07/09/1381

خرگوش خاله قورباغه موش بزک بزک و چشمه آب محمدرضا شمس کلاغ یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچ­کس نبود. تشنه بود. به طرف رفت. کمی آب داشت. آب را تا ته سر کشید. آب تمام شد. راه افتاد که برود. یک دفعه صدایی شنید . صدا که نه، قورقور را شنید. انگار قورقور نبود. هق هق بود. بله داشت هق هق می­کرد. یعنی گریه می­کرد. پرسید:«چی شده ؟ چرا گریه می­کنی؟» گفت:«چرا گریه نکنم. تو تمام آب را خوردی. حالا من چه کار کنم؟ کجا آب تنی کنم؟» و دوباره گریه کرد. هم گریه­اش گرفت و بع بع کرد. یعنی گریه کرد. از راه رسید. پرسید :«چی شده؟ چرا گریه می­کنید؟»

[[page 19]]

انتهای پیام /*