مجله خردسال 13 صفحه 6

کد : 94616 | تاریخ : 28/09/1381

و کلید چراغ جادو را به او داد. غول خیلی خوشحال شد. بقچه­اش را برداشت و به طرف چراغ دوید. در چراغ را باز کرد و دود شد و توی چراغ رفت. غروب که شد. غول قالی کرمانش را توی ایوان پهن کرد. باغچه را آب داد. حیاط را آب و جارو کرد. سماور را روشن کرد. چایی دم کرد و استکان استکان چای خورد. شب هم که شد، چراغ خانه­اش را روشن کرد. متکا زیر سرش دراز کشید. لحاف رویش را پوشاند. تخت سلیمان هم آرام آرام تکانش داد و برایش لالای خواند: لا لا لا لا لا گل فندق بابات رفته سر صندوق

[[page 6]]

انتهای پیام /*