مجله خردسال 13 صفحه 19

کد : 94629 | تاریخ : 28/09/1381

با معرفی شخصیت های داستان به کودک از او بخواهید در خواندن داستان شما را همراهی کند کیسه های گندم لاک پشت بوقلمون وقتی کره اسب بزرگ شد کره اسب سگ گله یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. کوچولو آن روز خیلی خوشحال بود. چون برای اولین بار می­خواست را به آسیاب ببرد. مادر به او گفت:«مطمئنی که راه رسیدن به آسیاب را بلدی؟» جواب داد:«بلدم مادرجان. خیالتان راحت باشد. مادر، را به داد و او خوشحال و خندان به راه افتاد. هنوز چند قدم از مزرعه دور نشده بود که را دید. پرسید:«با این کجا می­روی؟» جواب داد:«به آسیاب می­روم!» پرسید:«راه آسیاب را بلدی؟» گفت:« بلدم.» و به راه خود ادامه داد. رفت ولی خیلی نگران بود. برای همین هم

[[page 19]]

انتهای پیام /*