
قصههای
پنج انگشت
مصطفی رحماندوست
یک دست خوشگل کوچولو بود،
که پنج تا انگشت داشت.
یکیشان کوچولو و ناز.
یکیشان خیلی قشنگ.
یکیشان خیلی دراز.
یکیشان زبر و زرنگ.
آخری ناز و تپل،
کوچولوتر از همه،
شاد و شیرین و کپل!
دست کودک را در دست بگیرد ودر حال بازی با انگشتان او
این شعر را بخوانید.
[[page 24]]
انتهای پیام /*