مجله خردسال 25 صفحه 17

کد : 94795 | تاریخ : 22/12/1381

جغد پیر روباه خرگوش زمینی که لرزید فریبا کلهر لاک پشت قورباغه یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی در جنگل قدم می­زد که نـاگهان جلوی پایش زمین تکان خورد. ترسید و فرار کرد. توی راه او را دید و پرسید: «چـرا فـرار می­کنی؟ اتفـاقی افتـاده؟» که هم ترسیــده بود و هم نفس نفس می­زد گفت: «زمین تکان خورد. من قدم می­زدم که زمین جلوی پایم تکان خورد.» ترسید و گفت: «حتما می­خواهد زلزله بشود. باید زودتر از جنگل فرار کنیم.» از جلو و پشت سرش دویدند و دویدند تا به رسیدند. پرسید: «چرا فرار می­کنید؟ اتفاقی افتاده؟» گفت: «زمین تکان خورد، درست جلوی پای من!» گفت: «می­خواهد زلزله بیاید. باید فوری فرار کنیم.»

[[page 17]]

انتهای پیام /*