مجله خردسال 1 صفحه 4

کد : 94810 | تاریخ : 04/07/1381

مهمانی عمه خانم بوی مربای هویج همه جا پیچیده بود. بزی به آشپزخانه رفت و به مادرش گفت: «اجازه می­دهید برای بازی نزدیک رودخانه بروم؟» مادر مربا را به هم زد و گفت: «اگر تا کنار رودخانه می­روی به عمه خانم هم سر بزن و حالش را بپرس!» بزی با تعجب گفت: «سر زدن به عمه خانم کار خوبی است؟» مادر خندید و جواب داد: «البته که کار خوبی است. عمه خانم از این کار تو خوشحال می­شود.» بزی از مادر خداحافظی کرد و به طرف رودخانه رفت. اوتصمیم گرفت اول به عمه خانم سر بزند و بعد برای بازی برود. وقتی به خانه عمه خانم رسید با خوشحالی فریاد زد: «عمه خانم، عمه خانم، من آمده­ام به شما سر بزنم.» عمه خانم صدای بزی را شنید. با خوشحالی در را باز کرد و گفت: «خوش آمدی بزی عزیز و قشنگم ...» بزی همین که عمه خانم را دید، محکم سرش را به سر عمه خانم زد. بزی دو تا شاخ کوچولو درآورده بود. شاخ بزی صورت عمه خانم را زخمی کرد. عمه خانم عصبانی شد و گفت: «تو بز بی ادبی هستی! زود از اینجا برو!» و در را بست. بزی که نمی­دانست چه شده، گریان و نالان به خانه برگشت. مادر وقتی او را دید با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا گریه می­کنی؟ چرا با بچه­ها بازی نکردی؟» بزی در حالی که اشکهایش را پاک می­کرد گفت:

[[page 4]]

انتهای پیام /*