مجله خردسال 2 صفحه 19

کد : 94854 | تاریخ : 11/07/1381

عروسک دخترکوچولو گنجشک عروسیه، عروسی گربه کفشدوزک زهره پریرخ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ­کس نبود. قورباغه جیرجیرک با اش بازی می­کرد که صدایی شنید: «دام بلادیمبو قیژقیژ، دیمبلادیمبو قیژ قیژ!» به اش گفت: «عروسیه، عروسی!» و را بغل کرد وتوی حیاط دوید. صدا بلندتر شد: «دام بلا دیمبـو قیژ قیژ، دیمبـلا دیمبـو قیژ قیژ.» دورو بـرش را نگاه کرد، چراغانی ندید. به ی که روی شاخه­ی درخت نشسته بود، گفت: «عروسی کجاست؟ خانه شماست؟» آهی کشید و گفت: «اگر خانه ما عروسی بود که من الان اینجا نبودم. بال و پری به آب می زدم، کاکلی تاب می دادم ومی­رفتم وتوی عروسی­مان می­خواندم، جیک و جیک و جیک، جیجیک، جیجیک.»

[[page 19]]

انتهای پیام /*