هم به دنبـالش. روی درخت یک دید. به گفت: «عروسی کجـاست؟ خانه شماست؟» گفت: «اگر عروسی داشتیم این شکلی بودم؟ بالهـایم را باز میکـردم، میشدند دو تـا قاب بزرگ و قرمز و براق. آن وقت بـا آقای میشدیم بانو. میرفتیم عروسی. توی عروسی میخواندیم کف و کف و کف کف.» دوباره صدا آمد: «دام بلادیمبو قیژ قیژ، دیمبلادیمبو قیژ قیژ.»
این بار صدا آن قدر نزدیک بود، انگار پشت گوششان بود. سرشان را برگرداندند، لب حوض یک دیدند. با دستهایش روی آب میکوبید. با پاهایش ساز میزد. گفت: «عروسی هاست؟»
گفت: «نه، عروسی ماهیهاست.» گفت: «ما هم دعوتیم؟» گفت: «همه دعوتند!»
آن وقت و دور حوض نشستند و دست زدند و با خوشحالی خواندند. جیک جیک و جیک، میو میو، قور قور قور و کف ککف ککف، دام بلادیمبو قیژقیژ، دیمبـلادیمبو قیـژ قیـژ، همه خوشحـال خوشحال بودند و ماهیها بیشتر از همه شاد بودند.
[[page 21]]
انتهای پیام /*