مجله خردسال 3 صفحه 6

کد : 94869 | تاریخ : 18/07/1381

گربه صدای گوسفند را شنید. روی دیوار پرید و قاه قاه خندید و گفت: «بیا، بیــا من را ببین، آن وقت بگو کی کوچکتر است.» کاوه و گوسفند پیش گربه رفتند. گربه آن قدر کوچک بود که کاوه می­توانست آن را بغل کند. گربه با خوشحــالی گفت: «من از همه کوچـکترم، کوچکترم!» موشـی از توی سوراخـش قاه قاه خندید و فریاد کشید: «بیا، بیا من را ببین. آن وقت بگو کی کوچکتر است.» کاوه و گوسفند و گربه پیش موش رفتند. موش آن قدر کوچک بود که توی کفش کاوه هم جا می­گرفت. موشی با خوشحالی فریاد کشید: «من از همه کوچکترم، کوچکترم!» ناگهان صدای خنده­ای از میان پشم­های گوسفند بلند شد و گفت: «بیا، بیا من را ببین، آن وقت بگو کی کوچکتر است.» کاوه و گوسفند گربه و موش گفتند: «کی بود؟کجا بود؟» کک کوچولویی از میان پشم­های گوسفند قاه قاه خندید گفت: «هستم اما ناپیدا، بگرد و پیدایم کن.» کاوه و گربه و موش لای پشم­های گوسفند را گشتند، و بالاخره یک کک کوچولو قد نوک سوزن پیدا کردند. کک با خوشحالی فریاد کشید: «من از همه کوچکترم، من از همه کوچکترم!» میکروبی، صدای کک را شنید، قاه قاه خندید وگفت: «بیا، بیا من را ببین، آن وقت بگو کی کوچکتر است، هر کجا که آلوده باشد، من هم هستم و با خودم بیماری می­آورم.» کاوه فریاد کشید، فرار کرد و گفت: «نه بزرگ بزرگ مثل نهنگم! نه کوچک کوچک مثل میکروب. من فقط قد خودم هستم!»

[[page 6]]

انتهای پیام /*