گفت و رفت. و و با تعجب به هم نگاه کردند. چیزی به روشن شدن هوا نمانده بود. برای همین هم فوری به خانه برگشتند. صبح از خواب بیدار شد. خواب عجیبی دیده بود. با عجله به دستشویی رفت. و و ، سر جایشان بودند.
گفت: «پس شما فرار نکرده بودید!» آن وقت دندانهایش را زد، دست و صورتش را با آب و صابون شست و با خشک کرد و بعد هم موهایش را کرد و این شکلی شد .حالا دیگر او نبود. تو میتوانی یک اسم قشنگ برای او انتخاب کنی؟!
[[page 21]]
انتهای پیام /*