مجله خردسال 15 صفحه 8

کد : 94984 | تاریخ : 12/10/1381

فرشتهها یک شب، بعد از این که دعا کردم و با خدا حرف زدم، به پدرم گفتم :«چرا خدا با ما حرف نمی­زند؟»پدرم گفت :«خدا با ما حرف می­زند.» گفتم :«چرا من صدای او را نمی شنوم؟» پدرم قرآن را آورد و گفت :«قرآن پر از حرفهـای خدا اسـت. همان طور که تو دلت می­خواهد وقتی حرف می­زنی دیگران به حرفهایت گوش کنند، خدا هم دوست دارد با خواندن قرآن به حرفهای او گوش کنیم.»گفتم :«من سواد ندارم و نمی­توانم قرآن بخوانم.» پدرم گفت : «پس هر بار که من قرآن می­خوانم گوش کن. هربار که صدای قرآن خواندن کسی را می­شنوی ساکت و آرام باش و گوش کن. شنیدن حرفهای خدا هم تو را خوشحال می­کند، هم خدا را راضی می­کند.» حالا هر وقت پدرم قرآن می­خواند، من هم کنار او می­نشینم و به حرفهای خدا گوش می­کنم.پدرم می­گوید: «تو مثل فرشتهها هستی، آنها هم صدای قرآن خواندن را بیشتر از هر صدایی دوست دارند.»

[[page 8]]

انتهای پیام /*