مجله خردسال 28 صفحه 21

کد : 95152 | تاریخ : 21/01/1382

5) سوسمار کوچولوهم نترسید! دهانش را باز کرد و مثل اسب آبی فریاد زد. اما حیف که دندان نداشت. 6) تمساح وقتی دندان­های اسب آبی را دید از ترس دهانش را بست و برای همیشه از آن جا رفت. 7) بعد، اسب آبی و مادرش با خیال راحت توی، آب شنا کردند. 8) سوسمار کوچولو از درخت بالا رفت و گفت: «اگر باز هم سر و کله­ی این تمساح ترسو پیدا شد، فقط مرا صدا کنید!»

[[page 21]]

انتهای پیام /*