مجله خردسال 28 صفحه 24

کد : 95155 | تاریخ : 21/01/1382

قصه­های پنج انگشت مصطفی رحماندوست لی­لی لی­لی حوضک. سوسکه آمد آب بخوره، افتاد تو حوضک اولی گفت: «داد و هوار.» دومی گفت: «نردبان و طناب بیار.» سومی گفت: «من درازم، طناب و نربانم.» چهارمی گفت: «من می­شینم، براش دعا می­خوانم.» انگشت شست خندید و گفت: «سوسکی خانم پر داره بچه و شوهر داره پر می­زنه از توی آب درمی­آد نه داد کنید و نه بیداد.» پر پر پر سوسکه پرید. رفت و به خانه­اش رسید. دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.

[[page 24]]

انتهای پیام /*