پروانه کمی فکر کرد و گفت: «فهمیـدم!» بعد به سـرعت پرواز کرد و رفت. کفشدوزک همینطور ساقهی گل را گرفته بود و فیل مثل توفان نفس میکشید. ناگهان موش و پروانه از راه رسیدند. بعد موشی شروع کرد به قل قلک دادن کف پـای فیـل.فیل تکـانی خورد. خرطومش جابجا شد. کفشدوزک ساقهی گل را ول کرد و همان جا روی زمین دراز کشید. خیلی خسته بود، امـا موشی، دست از سر فـیل برنداشت.آن قدر او را قلقلک داد تـا فیل شروع کرد به خندیدن و بعد هم بیدار شد.
موشی گفت: «آقا فیله! دفعهی بعد که خواستی بخوابی مراقب باش که توفان به پا نکنی!»
[[page 6]]
انتهای پیام /*