مجله خردسال 31 صفحه 17

کد : 95204 | تاریخ : 11/02/1382

گاو خروس بابا رحیم الاغ مرغ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرمرد مهربانی بود به نام بابا رحیم. بابا رحیم توی مزرعه­اش یک یک، یک و یک داشت. یک روز صبح حیوانات مزرعه هر چه منتظر شدند تا بابا رحیم بیاید برایشان غذا بیاورد، او نیامد. گفت: «شاید بابا رحیم خانه نیست.» گفت: «او بدون من هیچ جا نمی­رود.» گفت: «من می­روم پشت پنجره­ی اتاقش تا ببینم توی خانه هست یا نه.» رفت و بقیه منتظر شدند. کمی بعد برگشت و گفت: «بابا رحیم خوابیده.» گفت: «شاید مریض شده. باید به او کمک کنیم.» ذ گفت: «من برایش شیر می­برم. اگر شیر بخورد خوب می­شود.» گفت: «ولی او تخم­مرغ خیلی

[[page 17]]

انتهای پیام /*