مجله خردسال 33 صفحه 17

کد : 95260 | تاریخ : 25/02/1382

پرنده ستاره دریایی صدف تولد پرنده تپه شنی خرچنگ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در کنار یک دریای بزرگ، یک کوچولو زندگی می­کرد. بــا دوست بود. هر روز، می­آمد کنار آب می­نشست و با حرف می­زد و حرف می­زد. از جاهایی که­رفته بود و چیزهایی که دیده بود می­گفت. ، را خیلی دوسـت داشت. یک روز صبح زود، از خواب بیدار شد. زیر آب دریا رفت و به گفت: «امروز روز تولد است. می­خواهم تو را به او هدیه کنم!» خندید و گفت: «من دوست تو هستم. چه طوری می­خواهی مرا به هدیه کنی؟» گفت: «تو خیلی قشنگی! اگر تو را به او ندهم پس برای تولد

[[page 17]]

انتهای پیام /*