مجله خردسال 33 صفحه 24

کد : 95267 | تاریخ : 25/02/1382

قصه­های پنج انگشت مصطفی رحماندوست یک سبد میوه بود. چندتا بچه می­خواستند از میوه­ها بخورند. اولی گفت: «من رو بخورید، من گلابیم. شیرینم.» دومی گفت: «من رو بخورید که سیبم من سیب نازنینم.» سومی گفت: «من رو بخورید خیارم مزه­ی خوبی دارم.» چهارمی گفت: «من رو بخورید که انگورم دوست قشنگ زنبورم.» آخری گفت: «نه خوشه و نه دونه من کی باشم؟ جناب هندوانه این رو نخورید، اون رو نخورید منو بخورید که سرخم و شیرینم هم اونم و هم اینم!» دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.

[[page 24]]

انتهای پیام /*