مجله خردسال 34 صفحه 4

کد : 95275 | تاریخ : 01/03/1382

قصه­های غار یک روز گرم گرم چند روزی بود که پسرک با یک بچه فیل دوست شده بود. آن­ها هر روز با هم بازی می­کردند. یک روز گرم گرم، وقتی که خورشید داغ داغ می­تـابید، پسرک و بچه فیل به کنـار رودخـانه رفتند تا با هم شنا کنند. با این که آب رودخانه، گرم­تر از همیشه بود، اما شنـا و بازی در آب آن­ها را حسابی خنک کرد. بعد از بازی پسرک و فیل از آب بیرون آمدند. همین که بچه فیل پایش را به خشکی گذاشت شروع کرد به تکان دادن گوش­هـای بزرگـش. او می­خواست با این کار، آب را ازروی گوش­هایش پایین بریزد. وقتی گوش­هایش را تکان داد، بادی وزید و پسرک را خنک کرد. پسر، کمی به فیل نگـاه کرد و با خوشحالی گفت: «یک فکر خوب! همراه من بیا!»

[[page 4]]

انتهای پیام /*