مجله خردسال 34 صفحه 6

کد : 95277 | تاریخ : 01/03/1382

پدر می­خواست نیزه­اش را بردارد که پسرک گفت: «نه! پدر این بچه فیل دوست من است.» مادرگفت: «چرا او را توی غار آورده­ای؟» پسرک گفت: «الان می­فهمید چرا؟» بعد آب توی پوست نارگیل را روی گوش­های فیل ریخت. فیل شروع کرد به تکان دادن گوش­هایش و نسیمی خنک توی غار پیچید. پدر و مادر با خوشحالی به هم نگاه کردند. از آن به بعد، تمام روزهای گرم گرم، فیل در غار ماند. پیش پسرک و پدر و مادرش. ظهرهای گرم گرم آن­ها به نوبت می­خوابیدند و یک نفر بیدار می­ماند تا روی گوش­های فیـل آب بریزد! این طوری بود که اولین بادبزن فیلی ساخته شد!

[[page 6]]

انتهای پیام /*