مجله خردسال 35 صفحه 19

کد : 95318 | تاریخ : 08/03/1382

که خیلی ترسیده بود گفت: «نه عزیز، من اصلا خیال مسابقه ندارم.» روی سر نشست و گفت: «با این که از تو بزرگ­تر است و شاخ­هایش هم بلندتر است ولی هیچ وقت دیگران را اذیت نمی­کند.» گفت: « با همه مهربان است.تو هم باید قول بدهی که هیچ کس را با شاخ­هایت اذیت نکنی.» گفت: «پس این شاخ­ها به چه دردی می­خورد؟» گفت: «شـاخ­هایت تو را قـوی­تر می­کند. و کسی که قوی­تر است باید به دیگـران کمک کند، نه آن که آن­هـا را اذیت کند.» گفت: «اگر می­خواهی با من و و دوست باشی باید مثل خوب و مهربان باشی.» از این که همه را ناراحت کرده بود خیلی خجالت کشید. او و و را دوست داشت و دلش می­خواست همه با او دوست باشند. برای همــین هم قـول داد دیگر هیچ وقت کسی را بـا شـاخ­هـایش اذیت نکند. برای همین هم یک دوست تازه پیدا کرد. اگر گفتی دوست تازه­ی او کی بود؟

[[page 19]]

انتهای پیام /*