مجله خردسال 35 صفحه 22

کد : 95321 | تاریخ : 08/03/1382

شب یکی بود، یکی نبود، شب بود. تاریک و سیاه. ماه بود، روشن و نقره­ای. شب به ماه گفت: «خوش به حال تو! چه قدر قشنگی، چه قدر روشنی.» ماه خیلی مهربان بود. دلش نمی­خواست شب تاریک و غمگین باشد، برای همین هم مشت مشت از خاک نقره­ای­اش را به دامن شب پاشید. شب پر از ستاره شد. نقره­ای و روشن و قشنگ، مثل ماه. شب خندید، ماه خندید، آسمان زیبا شد.

[[page 22]]

انتهای پیام /*