مجله خردسال 40 صفحه 22

کد : 95416 | تاریخ : 12/04/1382

نارنجی لاله جعفری نخ بادکنک از دست نی­نی سر خورد. بادکنک نارنجی خندید. این طرف پرید، آن طرف پرید. پرید روی گلها، از گل قرمز به گل بنفش از گل بنفش به گلهای زرد. بالاتر رفت. به حوض رسید. فواره را دید. یواشکی گفت:«چه خوشگلی!» رفت بالای بالا و روی فواره نشست. نی­نی کوچولو،بدو بدو خودش را کنار حوض رساند و فریاد زد:«نارنجی جان زود بیا پایین.» نارنجی گفت:«اگر راست می­گویی تو بیا بالا. نخم را بگیر!» نی نی کوچولو آمد لب حوض. روی نوک پایش ایستاد و خندید اما یک مرتبه تالاپی افتاد توی حوض آب. نی­نی کوچولو میان آب داد زد وگفت:«نارنجی­جان به دادم برس، رفتم زیر آب !» نارنجی ترسید. بی­معطلی از آن بالا پرید پایین. فریاد کشید:«نی­نی جون­جونی نخم را بگیر!» نی­نی کوچولو نخش را گرفت، آمد روی آب. نارنجی گفت:«زود بیا بالا، روی پشت من محکم بنشین. تا مرا داری،غصه نخوری.» نی­نی کوچولو نفس­نفس زنان رفت و پشت نارنجی نشست و بعد شلپ و شولوپ دست و پا زد. انگار که داشت پارو می­زد. نارنجی گفت:«دوست جون­جونی حالا چه طوری؟!» نی­نی کوچولو خندید و گفت:«پیش منی، خوشحال و خندان، بی غم و غصه، دوست خودمی!»

[[page 22]]

انتهای پیام /*