مجله خردسال 41 صفحه 4

کد : 95426 | تاریخ : 19/04/1382

کوچولو و هیولای وحشتناک سوسن طاقدیس کوچولو از مادرش پرسید: «مادر! او ما را می­کشد؟ او خیلی خطرناک است؟» کوچولو و مادرش لابه­لای یک بوته­ی بزرگ پنهان شده بودند. مادر از ترس می­لرزید. کوچولو هم شروع کرد به لرزیدن. کوچولو دوباره پرسید: «مـادر او می­تواند من و شما را از هم جدا کند؟» مـادر آن قدر ترسیده بودکه جواب نمی­داد. کوچولو پرسید: «مادرجان! او چیست؟» مادرگفت: «ساکت باش! اصلا حرکت نکن. او وحشتناک­ترین هیولایی است که تا حالا دیده­ای!» کوچولو به هیولا نگاه کرد و آهسته پرسید: «ولی او که خیلی کوچک است. خیلی هم وحشتناک نیست.» مادر گفت: «ماراز او کوچک­تر است، ولی خطرناک است. این هیولا از مار خیلی خطرناک­تر است.» کوچولو به هیولا نگاه کرد. او روی دو تا پایش راه می­رفت و به آن­ها نزدیک و نزدیک­تر می­شد.

[[page 4]]

انتهای پیام /*