مجله خردسال 42 صفحه 10

کد : 95460 | تاریخ : 26/04/1382

بیچاره مارمولک من دوستش ندارم چون که دروغ گفته گفته به من که :«مارم!» مارمولک دروغگو جعفر ابراهیمی *** من هم خیال کردم یک مار کوچک است او تا این که مادرم گفت: «یک مارمولک است او!» *** گفتم:«برو از این جا ای مارمولک بد!» او رفت و روز دیگر دیدم دوباره آمد! *** گفتم :«برو از این جا تا من تو را نکشتم! زیرا که دارم اکنون یک سنگ توی مشتم!» *** او رفت و وقت رفتن دیدم که گریه می­کرد! از گریه­اش دلم سوخت گفتم به او که :«برگرد!»

[[page 10]]

انتهای پیام /*