مجله خردسال 42 صفحه 21

کد : 95471 | تاریخ : 26/04/1382

4) همین موقع بچه میمونها از بالای درخت فریاد زدند:« فرار کنید! فرارکنید! شتر مرغ آمد!» قهوه­ای از ترس تخم را سرجایش گذاشت. 5) شتر مرغ مادر برگشت. او خیلی عصبانی بود. 6) همه از ترس فرار کردند و رفتند بالای درخت و دیگر هیچ کدام هیچ وقت جرات نکردند نزدیک تخمها بشوند.

[[page 21]]

انتهای پیام /*