مجله خردسال 43 صفحه 20

کد : 95498 | تاریخ : 02/05/1382

قصه­های دریا 1) یک روز لاکی شنا کرد و شنا کرد و رفت زیر آب دریا. 3) دوتا مارماهی ترسو و بد اخلاق او را دیدند و فریاد زدند: «وای... یک غریبه به دریا آمده!» 2)روی سنگهای کف دریا نشست و مشغول تماشای ماهیها شد. 4) خال خالی هم لاکی را دید و گفت: «زود از دریای ما برو!» 5) لاکی غصه دار و غمگین می­خواست از آن جا برود که ...

[[page 20]]

انتهای پیام /*