مجله خردسال 44 صفحه 17

کد : 95523 | تاریخ : 09/05/1382

قورباغه پرنده مرغابی ترس یا خنده قو گوزن یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. یک روز، وقتی که و توی آب دریاچه شنا می­کردند، صدای فریادهای یک را شنیدند که می­گفت: «فرار کنید، فرار کنید یک درخت به دنبال من است.» با تعجب به نگاه کرد و گفت: «تو هم شنیدی؟» گفت: «شنیدم. اما درخت که پا ندارد تا دنبال بدود!» و به کنار دریاچه آمدند. در حالی­که نفس نفس می­زد کنار آنها نشست وگفت: «روی شاخههای یک درخت نشستـه بودم که یک مرتبه درخت شروع کرد به راه رفتـن. من فرار کـردم و درخـت هـم به دنبــالم آمد!» پرسید: «شاید وقتی که روی درخت بودی خوابت برده وخواب دیدی که درخت به دنبالت می­آید!»

[[page 17]]

انتهای پیام /*