روزی در صدد بر آمدم که کتاب کشف اسرار حضرت امام را تهیه کنم. اما خوب این کتاب قدغن بود. یک دوستی در قم داشتم، پیش او رفتم و از ایشان راهنمایی خواستم. وی گفت در خیابان ارم یک شیخ کتابفروشی هست پیش ایشان می روید و می گویید مرا فلانی روانه کرده و گفته یک نسخه کتاب کشف اسرار به من بدهید. من پیش آن شیخ رفتم و خودم را معرفی کردم. ایشان گفت فردا بیایید تا برایتان تهیه کنم. فردا دوباره پیش شیخ رفتم اما شیخ دوباره قول روز بعد را داد. این موضوع سه مرتبه تکرار شد. روز سوم به اصطلاح از داخل یک زیرزمین کتاب را آورد و روی میز گذاشت. وقتی هدیه اش رابه شیخ می دادم گفت این کتاب را از من نخریدید. یعنی اگر شمارا گرفتند نگویید از من خریدهاید.
[[page 4]]