مجله خردسال 49 صفحه 17

کد : 95607 | تاریخ : 13/06/1382

مورچه گل آفتابگردان استخوان غذای زیر خاک سوسکی هاپو یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. یک روز وقتی به دنبال غذا می­گشت، را دید یک که بزرگ را به دندان گرفته و می­دود. به گفت: «با این عجله کجا می­روی؟» ، را زمیـن گذاشت و گفت: «می­خواهم این خوشمزه را زیر خاک پنهان کنم تا هیچ کس جز خودم نتواند آن را پیدا کند.» دوباره را برداشت و رفت. خودش گفت:«چه فکر خوبی!» و به دنبال غذا همه جا را گشت، تا این که بالاخره یک دانه­ی خوشمزه پیدا کرد. می­خواست دانه را بخورد که به­یاد افتاد و تصمیم گرفت دانه را مثل توی زمین پنهان کند. دانه را به زمین گذاشت و با دست­های

[[page 17]]

انتهای پیام /*