در حیاطی که حضرت امام زندگی میکردند لامپی بود که صبحها باید این لامپ را خاموش میکردیم؛ یک بار که حضرت امام تذکر دادند ما یادمان رفت آن رابه موقع خاموش کنیم. روز سوم که شد امام ناراحت شدند و گفتند: خانه من و گناه؟ چرا این لامپ را خاموش نمیکنید الان که هوا روشن است یا آن راخاموش کنید یا اینکه کلید آن راسمت من بگذارید تا خودم آن را خاموش کنم.
روزی حضرت امام در حال رفتن به حسینیه برای ملاقات با مردم بودند. جمعیت زیادی هم جمع شده بودند. آقایان توسلی و انصاری و چند نفر دیگر هم در حیاط بودند. حضرت امام تا نزدیکی درِ حسینیه رفتند و به یکباره به اتاقشان نگاهی انداختند و دیدند که لامپ اتاق روشن است از دمِ حسینیه برگشتند و به سمت اتاقشان رفتند و لامپ را خاموش کردند و دوباره به سمت حسینیه به راه افتادند.
[[page 12]]