بنده در هشتم شهریور 1360 روزی که در حادثه انفجار دفتر نخست وزیری، آقایان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر به شهادت رسیدند، از طرف آیت الله طاهری اصفهانی ماموریت یافتم به همراه سه نفر دیگر به تهران بیاییم تا خودمان را به حاج سید احمد آقا معرفی کنیم. آن روز حرکت کردیم و شب به تهران رسیدیم و مستقیم خدمت حاج احمد آقا رفتیم و نامه ای راکه آیت الله طاهری داده بودند به حاج احمد آقا ارائه کردیم. ایشان فرمودند که در دفتر بمانید تا وضعیت تان مشخص گردد. دو سه روز در دفتر ماندیم. در طول این دو سه روز با حاج آقا سراج آشنا شدم. پیش از آن با حاج احمد آقا آشنایی نداشتیم و در آن دو سه روز اندکی با ابعاد روحی ایشان آشناشدیم پس از دو سه روز قرار شد بنده به عنوان یک نیروی محافظ در بیت امام و در خدمت امام باشم و مقرر گردید به قول حاج احمد آقا خط اول حفاظت از حضرت امام باشم. دوستان دیگر من نیز زیر نظر سپاه رفتند و من در دفتر حضرت امام ماندم و به خدمت پرداختم. خدمتی که خود یک ارزش بود و لذت آن قابل توصیف نیست و به اصطلاح لایدرک و لایوصف بود یعنی نه قابل درک و نه قابل وصف؛ بلکه خدمت به انسان کاملی بود که شرق و
[[page 26]]غرب را به لرزه در آورد.
بودن و ماندن در خدمت حضرت امام هر لحظه و هر روزش خاطره بود و یک درس اخلاقی، لذا سعی می کنم همه آنچه را که به یاد می آورم بیان کنم.
[[page 27]]