فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

سفر به حج

کد : 95785 | تاریخ : 16/08/1395

‏از خاطراتی که در طول زندگی برایم خیلی ‏‏با‏‎ ‎‏ارزش است و هرگز از‏‎ ‎‏یادم ‏‎ ‎‏نخواهد رفت سفر حج ‏‏بود. قبل از سفر برای خداحافظی خدمت آقا‏‎ ‎‏رفتم ‏‎ ‎‏که خداحافظی کنم. دست ایشان را‏‎ ‎‏بوسیدم‏‏. آقا‏‎ ‎‏فرمودند: صبر کنید.سپس ‏‎ ‎‏به داخل اتاقشان رفتند. طولی نکشید که برگشتند و مبلغی پول به من ‏‎ ‎‏دادند و فرمودند که این خرج راهتان. من هم تشکر کردم و تا‏‎ ‎‏آمدم ‏‎ ‎‏خداحافظی کنم آقا‏‎ ‎‏دوباره فرمودند صبر کنید. نزدیک آمدند و مرا‏‎ ‎‏بغل ‏‎ ‎‏گرفتند و چون نمی دانستم چه کار دارند تعجب کردم. آن وقت دیدم ‏‎ ‎‏ایشان دعای سفر را‏‎ ‎‏برای خواندند. این زیباترین چیزی بود که از آقا‏‎ ‎‏گرفتم. به هنگام خداحافظی هم ایشان التماس دعا کردند. امام خیلی ‏‎ ‎‏عجیب به زائر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام یا بیت الله الحرام ‏‎ ‎‏یامدینه منوره عشق می ورزیدند و آن زائر را بدرقه می کردند.‏

‏به مکه رفتم. آنجا توفیقی بود که یک سری فعالیت هایی داشتیم و ‏‎ ‎‏عکس هایی راپخش می کردیم و به افراد و شخصیت  های مختلف اعلامیه ‏‎ ‎‏می دادیم. در مکه چیز  های جالبی را از افراد ‏‏سیاهپوست و کشورهای ‏‏متعدد ‏‎ ‎
‎[[page 156]]‎‏می دیدم. از جمله اینکه در یکی از روز هادر مکه جلوی در هتل گفتند ‏‎ ‎‏که فراهانی با شما کار دارند. جلوی در آمدم و دیدم پنج نفر آدم ‏‎ ‎‏متشخص و مد بالا  باکت و شلوار  های شیک ایستاده اند. یکی از آنها‏‎ ‎‏گفت: فراهانی شما هستید؟ گفتم: بله. من آنها را نمی شناختم، یکی از ‏‎ ‎‏آنها گفت ما می خواهیم به بعثه برویم. ظاهرا شخصیت های کشوری و در ‏‎ ‎‏حد وزیر بودند. قبول کردم و به همراه آن پنج نفر به بعثه رفتم. داخل ‏‎ ‎‏بعثه فکر می کنم آقای محفوظی بود. یکی دیگر از فضلای حوزه علمیه ‏‎ ‎‏قم هم بود. آنها خواسته هایی داشتند که اعلام کردند از جمله اینکه ما‏‎ ‎‏تعداد پنج هزار ‏‏نفر به اصطلاح طلبه داریم حالا یا برای ما مدرس ‏‎ ‎‏بفرستید تا در کشورمان به این پنج هزار نفر آموزش دهند یا اینکه ‏‎ ‎‏زمینه  هایی فراهم کنید که اینهابه قم بیایند و درس حوزوی بخوانند.‏

‎[[page 157]]‎

انتهای پیام /*