پس از بازگشت از سفر حج برای انجام یک سری کارها به قم رفتم سپس به جماران آمدم تا خدمت آقا برسم. حدود ظهر بود و آقا بعد از نماز داشتند تشریف می بردند ناهار بخورند. آقا تا نگاهشان به من افتاد خنده خیلی شاد و با تبسمی کردند. سریع جلو رفتم و گفتم: آقاجان سلامٌ علیکم. دستشان رابوسیدم. آقا فرمودند زیارت قبول. گفتم: سلامت باشید آقاجان. آنجا نایب الزیاره بودم. حرف های دیگری هم به امام زدم، از جمله اینکه گفتم، آقاجان سیاه های آنجا به شما خیلی سلام
[[page 158]]رساندند. آقا تبسمی کردند و گفتند: علیکم السلام، سلام من راهم به آنها برسانید. امام علاقه زیادی به آنها داشتند.
[[page 159]]