فصل پنجم : خاطرات حسین سلیمانی

پیام به گورباچف

کد : 95819 | تاریخ : 16/08/1395

‏روزی ساعت تقریبا 5 / 11 بود که از داخل حیاط عبور می کردم. در این ‏‎ ‎‏لحظه حاج احمد آقا مرا صدا زدند و فرمودند بروید مهیا شوید باید به ‏‎ ‎‏قم بروید. به اتاق حاج احمد آقا رفتیم و ایشان مقداری کاغذ از حضرت ‏‎ ‎‏امام گرفته بودند. آنها کاغذها را به من دادند و فرمودند تکثیر کنید.‏

‏هر چیزی که آنجا به ما می دادند اصلا کنکاش نمی کردیم که ببینیم ‏‎ ‎
‎[[page 194]]‎‏محتوایش چیست ولی هنگام زیراکس برای اینکه اول و آخر آن را‏‎ ‎‏تشخیص بدهیم مجبور شدم به کاغذ نگاهی بیندازم و کلمات را ببینم ‏‎ ‎‏نوشته شده بود مثلا صدر عالیه هیات رئیسه اتحاد جماهیر شوروی آقای ‏‎ ‎‏گورباچف. فهمیدم که موضوع مربوط به اتحاد جماهیر شوروی است ‏‎ ‎‏پس از آن به آقای جوادی آملی زنگ زده بودند و گفته بودند که نامه را‏‎ ‎‏برایتان ارسال می کنیم. از من پرسیدند که کی حرکت می کنی؟ گفتم ‏‎ ‎‏همین حالا. آنها هم به آقای جوادی آملی گفتند که ساعت دو نامه به ‏‎ ‎‏منزلتان می رسد. نامه را داخل پاکتی گذاشتیم در آن را چسباندیم. خیلی ‏‎ ‎‏به من سفارش کردند که فلانی این نامه مبادا گم بشود، حتما اسلحه با‏‎ ‎‏خودت ببر و در ‏‏بین راه اگر ماشین ات پنچر شد این نامه را ا‏‏ز خودت ‏‎ ‎‏جدا نکن. ‏‏سفارشاتی داشتند. به سمت قم حرکت کردم و حوالی ساعت ‏‎ ‎‏دو به قم رسیدم و مستقیم به بیت آیت الله جوادی آملی رفتم. ایشان ‏‎ ‎‏منتظر بودند. خودشان دم در آمدند و استقبال کردند و خیلی اظهار لطف ‏‎ ‎‏و محبت نمودند. نامه را خدمتشان دادم. ناهار هم در خدمتشان بودم و ‏‎ ‎‏به جهت اینکه نامه رسان حضرت امام بودم خیلی اظهار محبت داشتند و ‏‎ ‎‏احترام زیادی کردند.‏

‏قرار بود ایشان نامه را بخواند و جواب بدهد و من آن جوابیه را به ‏‎ ‎‏حاج احمد آقا برسانم و ایشان آن را خدمت حضرت امام ببرد. ساعت 4 ‏‎ ‎‏نامه را گرفتم و به سمت تهران به راه افتادم. دو روز بعد از طریق ‏‏رسانه ها‏‎ ‎‏متوجه شدم که این نامه همان نامۀ امام به گورباچف بوده که آقای ‏‎ ‎‏جوادی آملی به شوروی برده بودند.‏

‎[[page 195]]‎

انتهای پیام /*