یکی از روزها حال حضرت امام بد شد و داخل اتاق بیهوش به زمین افتاده بودند. بلافاصله پزشک ها بالا سر حضرت امام رسیده بودند. آقای دکتر پورمقدس و یکی دو نفر دیگر ایشان را بلند کرده بودند و با دست روی قفسه سینه شان فشار داده بودند تا اینکه حالشان کمی مساعد شده
[[page 201]]بود. من موقعی رسیدم که دیدم ایشان را روی برانکارد گذاشتند و تنفس مصنوعی هم به ایشان وصل کرده اند و به سرعت ایشان را به طرف بیمارستان می برند. این شاید سال 1365 بود که از آن قضیه هم به آن صورت کسی مطلع نشد. حضرت امام حدود یک ماه در بیمارستان بستری بودند افراد نزدیک به امام از بستری شدن ایشان مطلع بودند. در همان موقع رادیوهای بیگانه هم اعلام کرده بودند که ایشان بستری و بیمار هستند لذا به همین علت یک ملاقاتی گذاشته شد و نگرانی ها رفع گردید.
از آن به بعد دکترها مشورت کرده و تصمیم گرفته بودند با نصب دستگاه مانیتور از طریق بی سیم به قلب ایشان قلب شان را زیر نظر داشته باشند و دائما دو نفر از برادران پزشکیار و بهداری مواظب مانیتور باشند و قلب امام رازیر نظر داشته باشند. بعد هم گفته بودند که یکی از اعضای دفتر حتما داخل ساختمان امام، اتاق کناری حضرت امام بخوابند که یکی از آنهامن بودم که توفیق حاصل شده بود می رفتم و آنجا می خوابیدم. حضرت امام وقتی می رفتند بخوابند صدای سرفه یا خش خش تخت می آمد. در آن ایام اگر شب های احیا یا شب های عاشورا بود در مراسم مسجد جماران شرکت می کردیم؛ وقتی برمی گشتیم خوب نیمه های شب بود البته آنجا خوابیدن ما به این جهت بود که اگر حضرت امام کاری داشتند افراد برای انجام خواستۀ امام حاضر باشند. از مجالس احیا و عزا که بر می گشتیم می دیدیم حضرت امام بیدار هستند و دارند دعا می خوانند، صدای دعایشان می آمد. من بارها در شب های احیا و عاشورا صدای دعا خواندن و گریه شان را شنیده بودم در چنان شبهایی ایشان دائما بیدار
[[page 202]]بودند. ما می خوابیدیم و فکر می کردیم ایشان هم خوابیده اند در حالی که ایشان بیدار بودند.
در شب های عادی ایشان ساعت 10 می خوابیدند؛ نیمه های شب وقتی برای وضو گرفتن می آمدند ما بیدار می شدیم و نماز شب ایشان را می شنیدیم. البته من هر شب آنجا نبودم هفته ای سه شب می رفتم. آن شب هایی که آنجا بودم متوجه می شدم که امام از نیمه های شب بلند می شدند و تا نماز صبح به ذکر و دعا و نماز می پرداختند.
[[page 203]]