در مراسم چهلم فوت آیت الله طالقانی، حضرت امام به مسجد اعظم قم آمدند و برای فاتحه خوانی در مسجد نشستند. محافظان دور ایشان ایستاده بودند. دقایقی بعد امام خواستند بلند شوند که مردم به یکباره فشار آوردند. من در چند قدمی امام بودم و بر اثر فشار جمعیت آقا را رها کردم و چسبیدم به عمامه اش. مردم هجوم می آوردند و عمامۀ آقا به این طرف و آن طرف می رفت. یکدفعه به این فکر رسیدم که راهی برای خروج آقا باز کنم. عقب عقب حرکت کردم. حدود دو متر و نیم راه باز
[[page 221]]شد به خودم فخر می کردم که توانستم چنین کاری بکنم اما در اصل این قدرت خدابود که چنین راهی برای ما باز شد. امام هم به من نگاه می کردند و تبسم می نمودند. آقا سپس حرکت کردند و سوار ماشین شدند.
آن موقع که مردم هجوم می آوردند امام ابراز ناراحتی نمی کردند، ما را نگاه می کردند و تبسم می نمودند.
[[page 222]]